جمعه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۷

ما اشتباه کردیم


در گرمای تابستان سال 85 وقتی به زیر مقنعه و مانتو خیس از عرق و گرمای خفه کننده، خودمان را به ‏کتابخانه می رساندیم تا ائتلافی را شکل دهیم و کمپین یک میلیون امضاء را آغاز کنیم، زمانه مناسبی نبود، ‏خشونت فیزیکی و روانی را در تجمع میدان هفت تیر و پیش و پس از آن با پوست و گوشت حس کرده بودیم، ‏باز جویی ها هنوز ادامه داشت. برخی فعالان حقوق زن ما را به شدت زیر ضرب برده بودند که چرا مرتکب ‏برگزاری تجمع میدان هفت تیر شده ایم، فضا به شدت تلخ و گزنده بود. در نتیجه با فضایی چنین پرفشار، ‏حقیقتا امکانپذیر نبود که از همه درخواست کرد که نه فقط وجود فردی خود را بلکه هستی گروه و انجمن شان ‏را نیز در آن شرایط دشوار به قمار بگذارند. به خصوص هستی انجمن هایی را که با رنج و مرارت تاسیس ‏کرده بودند.‏

بی شک امروز شرایط بیش از آن زمان نابسامان به نظر می رسد، اما آنچه روزهای تاسیس کمپین را از این ‏دوره متفاوت می کند شاید این است که در آن دوره ما هنوز نمی دانستیم که «آینده» چگونه خواهد بود، اما ‏امروز دیگر می دانیم که «همین است که هست»! دیگر پذیرفته ایم که دولتی داریم که برای حذف و انزوای ‏ما از منطق خاصی پیروی نمی کند، بنابراین دیگر «قمار کردن یا نکردن» شوخی به نظر می رسد. از وقتی ‏از خانه بیرون می رویم تا وقتی برمی گردیم تا در یک مهمانی کوچک، چند نفری از دوستان خود را ملاقات ‏کنیم، درحال قماری پر از ریسک و ابهام هستیم، حتا به درستی نمی دانیم وقتی قدم به خیابان می گذاریم حتما ‏با همان مانتو و روسری به خانه بازمی گردیم و...‏

در مجموع در آن دوره هنوز «دورنمایی واقعی» از وضعیت آینده نداشتیم و ابهام موجود سبب می شد که ‏روزنه ای برای «آینده» تصور کنیم، از این رو به فکر «حفظ انجمن» های «ثبت شده» مان برای «آینده» ‏بودیم، یعنی احتیاط می کردیم و دست به عصا حرکت می کردیم ولی امروز به نظرمان «آینده» چه خوب و ‏چه بد تاحدودی مشخص است حداقل «تکلیف» مان با خودمان و فعالیت های حق خواهانه مان روشن شده ‏است. حالا دیگر «مجوز» انجمن های ثبت شده، به قول معروف به درد «سبزی پاک کردن» می خورند نه ‏برای «فعالیت های مسالمت آمیز اجتماعی و فرهنگی».‏

در آن روزهای پیروزی دولت نهم در انتخابات، به واسطه تغییر شرایط سیاسی، حرکت ها پرهزینه قلمداد می ‏شد، و با توجه به تنوع دیدگاه ها در میان اعضای انجمن ها و گروه ها، کمتر حرکتی به اجماع عمومی می ‏رسید. زیرا انجمن ها و گروه های موجود زنان غالبا در سال های پیش از آن و در شرایط بازتری شکل و ‏قوام گرفته بودند و در نتیجه، اعضای تشکیل دهنده آنان دارای ظرفیت های مختلف و دیدگاه های بسیار ‏گوناگون بودند، از این رو تصمیم برای هر حرکت جمعی، در شرایط جدید سیاسی، بسیار مشکل می توانست ‏مقبولیت و توافق کل گروه را به دست بیاورد، به این اعتبار، حرکت در چنان موقعیتی نیز می توانست از ‏طریق افرادی که «خود شخصا مسئولیت کارشان را می پذیرند» اتفاق بیافتد. در نتیجه پای بیانیه تجمع 22 ‏خرداد 1385، فقط نام «افراد» آمد نه همراه با نام انجمن ها و تشکل های شان.‏

‎‎‏«افراد» جایگزین «گروه ها» شدند!‏‎

از همان ابتدای کمپین یک میلیون امضاء نیز ما تحت تاثیر فضای پرفشار و سنگین سیاسی، فقط نسبت و ‏رابطه «افراد» را با این کارزار دسته جمعی مشخص کردیم: آغازکنندگان کمپین، «افراد» معرفی شدند، ‏حامیان آن نیز «افراد» تلقی شدند. در نهایت نیز یگانه شکل همکاری اعضاء هم، به طریق «فردی» تعریف ‏شد.‏

دو دلیل مهم وجود داشت که این روش بدون بررسی تبعات آن، بر ما تحمیل شد و مجبور به پذیرش آن شدیم ‏که نتیجه، تکیه یک جانبه بر هویت فردی و توانایی های شخصی «افراد» و به کلی نادیده گرفتن ظرفیت ‏‏«گروه ها و انجمن ها» بود. آن چنان زیر بار فشارهای چند جانبه امنیتی ها و به اصطلاح برخی خودی ها ‏زمین گیر شده بودیم که حتا مکانیزم ساده و مناسبی برای به رسمیت شناختن و تعیین نسبت گروه ها با کمپین ‏را به کلی از یاد بردیم.‏

شاید یکی از دلایلش آن بود که تجربه کمپین از دل تجربه تجمع 22 خرداد 1385 در میدان هفت تیر ‏فراروییده بود. آن زمان به دلیل شرایط سیاسی ناشی از روی کار آمدن دولت نهم و به ویژه تردیدهایی که بر ‏اثر «فشارهای بیرونی» و نیز «فشارهایی که از درون خود جنبش زنان» برای جلوگیری از برگزاری تجمع ‏میدان هفت تیر وارد می شد، تصمیم گرفتیم (یعنی ناگزیر بودیم) که تنها با جمع آوری امضای «افراد»، ‏فراخوان تجمع را منتشر کنیم. تجربه موفقیت آمیز در جمع آوری امضاء برای بیانیه تجمع از افراد (که در آن ‏زمان، به رقم کم سابقه یعنی 2000 امضاء بالغ شده بود) گرچه از یک سو به ایده راه اندازی کمپین جمع ‏آوری یک میلیون امضاء، و اتکاء به نفس اعضای موسس کمک قابل ملاحظه ای کرد، اما از دیگر سو، سبب ‏شد تا پتانسیل موجود در سازمان های فعال زنان را نادیده بگیریم.‏

دلیل دیگرش آن بود که «فضاسازی های منفی و گسترده» علیه تعدادی از انجمن های برگزارکننده تجمع ‏میدان هفت تیر، از جمله علیه «مرکز فرهنگی زنان» به واسطه فعالیت های تاثیرگذارش در حرکت های ‏اعتراضی و خیابانی (به ویژه تجمع 22 خرداد)، ما اعضای مرکز فرهنگی را به راستی خسته و فرسوده ‏کرده بود، بر این اساس، در آن شرایط تلخ و مملو از ناروایی های تهوع آور، ترجیح دادیم نامی از «مرکز ‏فرهنگی زنان» نبریم تا دستگاه های «ایرادپراکنی» بار دیگر شروع به فعالیت نکنند و به قول معروف ‏‏«بامبولی» جدید به دست «مخالفانی» ندهیم که تا نام مرکز فرهنگی زنان به گوش شان می رسید، به دنبال ‏‏«ایراد یا اشکالی» می گشتند. برای نمونه با وجود آن که فراخوان تجمع 22 خرداد 1385 هفت تیر، با نام ‏افراد منتشر شد، اما برای تخطئه این حرکت و برای حساس کردن فعالان گروه های مختلف جنبش زنان که به ‏این حرکت پیوسته بودند، ایرادهایی همچون: «چرا فراخوان تجمع ابتدا در وب سایت مرکز فرهنگی منتشر ‏شده؟» یا مثلا «چرا نام ها به ترتیب حروف الفبا» نیست و از این قبیل ایرادهای غیرمنصفانه را مطرح می ‏کردند. چنین بزرگنمایی می شد که گویی همه این ها «توطئه ای» است که «مرکز فرهنگی زنان» مرتکب ‏شده است!! در واقع می خواستند با این فضاسازی ها، روابط مرکز فرهنگی زنان با دیگر یاران جنبش زنان ‏بی وقفه در تشنج و سوء ظن نگه دارند.‏

بدین سبب اعضای مرکز فرهنگی زنان، هیچ رغبت و تمایلی برای مطرح شدن نام مرکز فرهنگی در رابطه ‏با کمپین یک میلیون امضاء نداشتند. به طوری که برای نمونه حتا زمانی که قرار بود کمپین راه اندازی و ‏اعلام عمومی شود ولی هنوز سایت «تغییر برای برابری» آماده نشده بود برخی دوستان پیشنهاد دادند که ‏معطل آماده شدن سایت تغییر نشویم و اعلام عمومی کمپین را از طریق سایت مرکز فرهنگی (سایت زنستان) ‏آغاز کنیم تا بعد که سایت تغییر برای برابری راه اندازی شد، ادامه کارها از طریق آن سایت، ادامه یابد. ولی ‏ما در آن زمان آگاهانه و با قاطعیت از این کار جلوگیری کردیم، چرا که دوباره نمی خواستیم با گذشت یکی ‏دو ماه پس از تولد کمپین، آغاز انتشار بیانیه کمپین در سایت زنستان را باز هم «توطئه» مرکز فرهنگی قلمداد ‏کنند.‏

در هر صورت به خاطر این جوسازی ها، و عقب نشینی و مرعوب شدن مان در مقابل فضای شایعه پراکنی ‏و تخریب، سرانجام بی تجربگی کردیم و از بردن نام مرکز فرهنگی زنان به عنوان یکی از گروه های تشکیل ‏دهنده کمپین خودداری ورزیدیم. احتمالا دیگر انجمن های فعال در کمپین (مانند کانون هستیااندیش، کانون ‏زنان ایرانی، انجمن سلامت زنان، زنان کمیسیون تحکیم وحدت و... که در کلیه نشست ها برای تاسیس و ‏برنامه ریزی کمپین حضور داشتند) نیز احتمالا بنا به دلایل مشابه یا متفاوت، ترجیح دادند در این مورد ‏سکوت کنند و از گروه و انجمن های خود به عنوان موسسان کمپین، نامی نبرند.‏

‎‎اگر نه یک میلیون اشتباه، که حداقل «یک اشتباه بزرگ» داشتیم‎‎

باری، به هر دلیل و علتی که بود متاسفانه وضعیت و جایگاه گروه ها و انجمن های فعال در کمپین تبیین نشد ‏و از این رو نسبت این گروه ها و سازمان ها با کمپین یک میلیون امضاء در پرده ابهام باقی ماند. همین ‏‏«ابهام» به ظاهر «کوچک»، به تدریج سبب بروز مشکلاتی بزرگ و ساختاری، هم برای کمپین و هم برای ‏انجمن ها و گروه های فعال در کمپین شده است.‏

در حقیقت، ائتلاف بزرگ موسوم به «کمپین یک میلیون امضاء» با نیرو، پتانسیل و تجربه گروه ها و انجمن ‏های مختلف درگیر در آن، آغاز به کار کرد و در ادامه نیز بخشی از یاران و همکاران فعال خود را نیز از ‏میان اعضای فعال در «سازمان های از قبل موجود در جنبش زنان» جذب کرد. با این حال رابطه گروه ها و ‏سازمان هایی که با این ائتلاف دموکراتیک، پیوند یافتند، به طور متعارف و رسمی مشخص نشد. همین ‏نقصان، در درازمدت، سه تاثیر منفی بر مجموعه فعالیت های جنبش زنان گذاشت:‏

‏1– گردش کار را در انجمن ها و گروه های زنان فعال داخل کشور، که اعضایشان در کمپین مشغول فعالیت ‏بودند کم و بیش دچار اختلال کرد.‏

‏2 – کمپین نتوانست از ظرفیت ها و پتانسیل موجود در انجمن ها و سازمان های فعال در جنبش زنان، به ‏طور کامل بهره ببرد.‏

‏3 – و مهم تر از همه این موارد، آینده خیل پرشمار نیروهای جذب شده به کمپین (در قالب هسته ها و نهادها) ‏را هم اکنون دچار ابهام ساخته است.‏

درحالی که ما می توانستیم به مانند ائتلاف های پیشین، پیوستن به کمپین را به دو شکل توامان: به صورت ‏‏«سازمانی» (از طریق تاسیس کمیته های کمپین در سازمان های علاقمند به این حرکت) و نیز به صورت ‏‏«فردی» (از طریق کمیته هایی که برای این کار تعبیه شد) تعریف کنیم و از این طریق چگونگی فعالیت گروه ‏ها و سازمان ها را در کمپین و نسبت شان را از این طریق به رسمیت بشناسیم. این کار، مزیت های زیادی ‏داشت: این که سازمان ها و انجمن ها می توانستند بخشی از فعالیت خود را «با اعلان رسمی» به کمپین ‏اختصاص دهند و از این طریق دچار دوگانگی ها و تعارضات جدی بین فعالیت در انجمن شان با فعالیت در ‏کمپین، نشوند و در عین حال بتوانند فعالیت های گسترده تری را در جهت اهداف کمپین سازمان دهند.‏
در واقع عدم تعبیه این مکانیزم ساده که در آن گروه ها و سازمان ها نیز به طور مستقل بتوانند در ائتلاف ‏بزرگ کمپین فعالیت کنند، متاسفانه سبب شد که هم انجمن ها و گروه هایی که با کمپین نزدیک بودند، تضعیف ‏شدند و هم کمپین از گروه ها و سازمان های پایدار و آینده نگر محروم شود.‏

‎‎هویت سازمانی در مقابل هویت کمپینی‎‎

تجربه کسانی که در انجمن ها و سازمان های مختلف جنبش زنان عضویت داشتند و در جنبش یک میلیون ‏امضاء، نیز فعالیت می کردند، نشان می دهد که به تدریج برخی از اعضای فعال گروه ها و سازمان هایی که ‏به کمپین جذب شده بودند، دستخوش تعارضات و تردیدهای جدی بین فعالیت در انجمن خود، با کار در کمپین ‏شده اند. جلوه جواهری در مصاحبه اش با ناهید کشاورز این دغدغه را چنین بیان می کند: «...برای من و ‏برخی از دوستانم که با هم از کانون هستیا خارج شدیم، کار در کمپین یک میلیون امضاء خیلی اولویت داشت ‏و به همین دلیل تمام وقت و انرژی مان را روی این مسئله گذاشتیم.»(1)‏

همچنین مینو کیامان از اعضای کمپین یک میلیون امضاء در اصفهان در جای جای تجربه خود در کمپین ‏اصفهان از روند تعارض آمیز و مبهم فعالیت ان. جی. او ها با افراد می نویسد. با مطالعه تجربه او و دیگران ‏می توان دریافت که چگونه ما نیز که در تشکل های زنان در تهران فعال بودیم همین دوگانگی ها و مشکلات ‏را روی پوست خود تجربه کرده ایم که به طور مستقیم ناشی از عدم تعریف مشخص رابطه گروه ها با کمپین ‏یک میلیون امضاء بوده است. از این روست که مینو کیامان می نویسد: «برخی از آنها با کند وکاو در سایت ‏‏(تنها پایگاه الگو برداری) سعی می کردند به یک موقعیت منسجم تر دست يابند و برخی دیگر که در ان جی ‏او هایی در سطح شهر عضو بودند سعی در متشکل کردن افراد به سبک همان ان جی او ها داشتند، درحاليكه ‏برخی از میان همین عده، ایجاد تشکل به سبک ان جی او را، غلطیدن به روابط سلسله مراتبی می دانستند . ‏

البته الگویی جز همان موسسات ،سازمان ها و ان جی او ها يي که بهترین شان در ساختار هرمي قدرت خود، ‏به تدريج تبدیل به جمع هاي کوچکی شده بودند وجود نداشت؛ جمع هایی که گاه با کم کاری و ناتوانی در جذب ‏اعضای جدید، به انحلال رسيده بودند. بنابراین، ساختار شبکه ای فاقد الگوهاي امتحان شده بود و با هم بودن ، ‏تا پيش از بروز اختلاف ، بي مشكل ادامه مي يافت.»(2) در واقع اگر ما همانطور که برای جذب و نگه داری ‏نیروها به تاسیس کمیته ها در کمپین همت کردیم، فرصت می یافتیم که رابطه انجمن ها و گروه ها را نیز به ‏طور جداگانه با کمپین مشخص و روشن سازیم، این تعارضات نیز به احتمال زیاد پیش نمی آمد.‏

‎‎کمپین یک میلیون امضاء به انجمن های نزدیک به خود، ضربه زد‎‎

در حقیقت بسیاری از ما که از سال ها پیش در سازمان و انجمنی زنانه عضو بودیم و فعالیت می کردیم اما با ‏توجه به حجم وسیع کار و مسئولیت ها در کمپین یک میلیون امضاء، ضرورت ادامه فعالیت در گروه و ‏سازمان خود را به تدریج از یاد می بردیم. چرا که حجم وسیع وظایف و فعالیت ها در کمپین (و جذابیت بی ‏بدیل آن)، امکان انجام فعالیت های مجزا در انجمن خودمان را به شدت کاهش می داد، در نتیجه، پیوندهای ما ‏را با کانون ها و انجمن های خودمان، هر روز کمرنگ تر می کرد. درحالی که اگر مکانیزمی در کمپین تعبیه ‏کرده بودیم که گروه ها و انجمن ها نیز از ابتدا به رسمیت شناخته شوند، در آن صورت، فعالیت های فردی ما ‏در کمپین، بخشی از فعالیت انجمن و گروه مان نیز تلقی می شد، در نتیجه پیوند اعضاء با انجمن شان محفوظ ‏می ماند و در عین حال به طور گسترده تری می توانستیم از پتانسیل های موجود در انجمن ها به نفع فعالیت ‏های کمپین بهره ببریم.‏

ولی به دلیل پیش بینی نکردن سازوکار لازم ، فعالیت ما (اعضای گروه ها و سازمان های زنانه) در ائتلاف ‏بزرگ کمپین یک میلیون امضاء به طور رسمی به عنوان بخشی از فعالیت انجمن مان در جهت اهداف کمپین ‏محسوب نمی شد در نتیجه، فعالیت های ما در کمپین، دستاوردی برای تقویت و بالندگی سازمان و گروه های ‏مستقل مان نداشت. هرچند هدف برخی از سازمان ها و گروه هایی که با کمپین همکاری می کردند، عمدتا ‏همان اهدافی بود که در کمپین تعریف شده بود، اما اگر شرایط سیاسی اجازه می داد و ما می توانستیم با تعبیه ‏مکانیزمی مناسب، فعالیت در کمپین را با فعالیت سازمان های مستقل خود به صورت تعریف شده و مشخصی ‏پیوند بزنیم، از این طریق می توانستیم «اعتباری دو جانبه» بین گروه خود با کمپین یک میلیون امضاء برقرار ‏سازیم. به این ترتیب هر دو طرف یعنی هم کمپین در مواقع بحران و مواجهه با فضای سرکوب از حمایت ‏گروه ها و انجمن ها (که حمایت هایی قدرتمندتر از حمایت های فردی است) برخوردار می شد و هم به ‏واسطه فعالیت اعضای یک انجمن و گروه در بطن کمپین، پیوندهای افراد با انجمن شان به خوبی حفظ می ‏شد.‏

اما مشخص نبودن جایگاه انجمن ها متاسفانه باعث شد که بین اعضای گروه ها و سازمان ها، ناخواسته دو ‏دستگی ایجاد شود، برای نمونه، کسانی بودند که فعالیت در ائتلاف کمپین یک میلیون امضاء برایشان ارجحیت ‏داشت، از سوی دیگر کسانی هم بوده و هستند که هرچند در کمپین فعالیت می کنند، اما فعالیت در گروه و ‏سازمان شان در اولویت قرار دارد و ترجیح می دهند هویت سازمانی خود را همچنان پررنگ تر از هویت ‏کمپینی خود حفظ کنند. به تدریج با این دو شقه شدن اعضایی که در سازمانی زنانه عضویت داشتند، عملا بین ‏کمپین با سازمان های خود، در انجمن ها تداخل وظایف و تنش هایی ایجاد شد.‏

‎‎عدم سازگاری انجمن ها با شرایط نوین جنبش حقوقی زنان‎‎

به دلیل حضور نیرومند و گسترش یابنده کمپین یک میلیون امضاء در سطح کشور، جنبش حقوقی زنان ایران ‏وارد فاز جدیدی شد اما درک و پذیرش تبعات و الزامات این فاز جدید از سوی همه انجمن ها (و نیز از سوی ‏اعضای گوناگون در یک انجمن) یکپارچه و یک دست نبود. کمپین سبب ارتقاء و تغییر شرایط کلی جنبش ‏حقوق برابر در ایران شده بود بر این اساس، انجمن هایی که حوزه مشترکی با کمپین داشتند و در جنبش ‏حقوقی زنان جای می گرفتند، شرایط جدید را به یکسان هضم نکردند، در نتیجه برای انطباق خود با شرایط ‏جدید (و در نبود مکانیزمی که بتواند این انجمن ها را با شرایط جدید در کمپین وفق دهد)، متفاوت عمل ‏کردند، برخی از آن ها حتا دچار مشکلات و تنش هایی نیز شدند.‏

نوع تازه ای از فعالیت مدنی در کمپین به وجود آمد و به دلیل انعطاف بیش از حدش، به سرعت هم گسترش ‏یافت. فعالیت هایی از این دست تا پیش از آن، در جنبش زنان تجربه نشده بود و به دلیل «انعطاف» بالای ‏روشی که برگزیده بود و قادر بود با توجه به شرایط اجتماعی ‏‎-‎‏ سیاسی بسته کشور، بسیار منعطف و پویا ‏عمل کند، عملا فعالیت ها با اهداف مشابه در انجمن های موجود ‏‎-‎‏ که عمدتا انعطاف و پویایی کمی داشت ‏‎-‎‏ را ‏کمرنگ کرد و از سکه انداخت.‏

در واقع انجمن های زنانه حتا اگر هم می خواستند دیگر نمی توانستند مانند سابق، فعالیت های خود را پی ‏بگیرند و از سوی دیگر، بین این دو نوع فعالیت ‏‎-‎‏ یعنی فعالیت هایی از نوع انجمنی و فعالیت هایی از نوع ‏کمپینی ‏‎-‎‏ متاسفانه هیچ ارتباط رسمی ایجاد نشده بود که در سایه آن، فعالیت های متفاوت در این دو حوزه به ‏هم افزایی کل جریان منجر شود. بنابراین انجمن ها در سایه فعالیت های عظیم و «شدنی» کمپین به تدریج ‏محو می شدند و به دلیل نبود مکانیزمی مناسب در کمپین برای ایجاد این پیوند، دچار تعارض هم می شدند و ‏در نتیجه نمی توانستند خود را با شرایط جدید پیش آمده در جنبش حقوقی زنان منطبق سازند.‏

با توجه به این وضعیت، اعضای انجمن ها عملا نه فرصت و نه امکان انجام فعالیت های مجزا و مختص به ‏خود را پیدا نکردند تا از طریق فعالیت ها و نمودهای بیرونی، «زندگی اجتماعی» و هویت مستقل انجمن خود ‏را تداوم بخشند (به ویژه با توجه به شرایط اجتماعی بسته دو ساله اخیر که به دلیل عدم وجود فضاهای عمومی ‏عملا انجام یک فعالیت کوچک، بسیار سخت و طاقت فرسا شده است). بر این قیاس، همگان شاهد بودیم که ‏بافت درونی و آرایش نیروهایی که در این انجمن ها در یک دوره «آرام تر و بازتر» شکل گرفته بود، نمی ‏توانست با «نظم جدیدی» که بر پایه شرایط سیاسی جدید و هم بر شرایط متفاوت جنبش حقوقی زنان استوار ‏شده بود، به راحتی سازگار شود و از این رو به نظر می رسید آرایش نیروها همانطور که در سطح عمومی ‏جنبش زنان تغییر می کرد، در سطح کوچک تر یعنی درون انجمن ها نیز برای تطبیق و سازگاری شان با ‏شرایط جدید می بایست تغییر کند و همین امر، آشکارا باعث شد که آن دسته از انجمن هایی که از یکدستی ‏کامل برخوردار نبودند، نتوانند به راحتی با شرایط جدید خود را وفق دهند و با مکانیزم های جدیدی حرکت ‏کنند و از سوی دیگر عدم تعبیه یک مکانیزم ساده که می توانست این کار را تسهیل کند نیز در کمپین پی ‏گرفته نشد.‏

می خواهم تاکید کنم که شکل دادن ائتلاف موسوم به «کمپین یک میلیون امضاء» و فعالیت اعضای سازمان ها ‏و انجمن های زنانه در آن، و ورود جنبش حقوقی زنان ایران به فازی متعالی تر، گذشته از برکات و ‏دستاوردهای فراوان (و قدر و منزلتی که برای فعالان اش در سطح داخلی و بین المللی هدیه می آورد)، در ‏عین حال سبب دوگانگی ها و تنش هایی نیز در میان این سازمان ها شده است. این که انجمن ها و سازمان ‏های فعال در کمپین، هر یک چگونه توانستند ‏‎-‎‏ یا خواهند توانست ‏‎-‎‏ این تنش ها و دوگانگی ها را با وجود ‏کمپین و شرایطی که فراهم آورده، حل و فصل کنند (یا نکنند)، موضوع جداگانه ای است، اما بحث من دراین ‏مقاله، روشن کردن غفلت مان از یک نکته روشی مهم است که در کمپین به دلیل تحمیل شرایط سیاسی ‏نابسامان آن زمان، نادیده گرفته شد، درحالی که شاید می توانستیم با تعبیه سازوکاری ساده، بستری را فراهم ‏آوریم که انجمن ها نیز بتوانند از به خدمت گرفتن همه امکانات و فرصت هایشان برای کمپین، به نوبه خود از ‏آن اعتبار کسب کنند، و این، چقدر ایده آل بود.‏

این ایده آل، شاید به دلیل وجود آن شرایط بسته سیاسی، ذهنی به نظر آید با این حال به نظرم اگر می دانستیم ‏که این «اشکال» وجود دارد، شاید به تدریج می توانستیم آن را در قدم های بعدی مرتفع سازیم. درحالی که ‏ناخواسته برعکس عمل کردیم یعنی در جهت تثبیت این معضل برآمدیم. برای نمونه وقتی مرکز فرهنگی ‏زنان، مثلا نشستی را به بهانه های مختلف برای عده ای از داوطلبان کمپین و به منظور گفتگوهای آزاد ‏‎-‎‏ با ‏امکانات و با تلاش اعضای خود ‏‎-‎‏ تدارک می دید، به جای خوشامدگویی، از سوی برخی اعضای «منفرد»، ‏مورد بازخواست قرار می گرفت !! درحالی که اگر رسما در کمپین، جایگاه «انجمن ها» و فعالیت هایشان به ‏رسمیت شناخته می شد، به جای «سرکوب» چنین اقدامات مفید و مستقلی (که امروز بدون پشتوانه گروهی این ‏انجمن ها که تجربه های ارزشمند خود را طی سالها اندوخته بودند، عملا کمتر اتفاق می افتد)، به گسترش آن ‏کمک می شد و از این طریق انجمن ها نیز با بروز بیرونی در قالب فعالیت برای کمپین، انسجام شان حفظ می ‏شد.‏

واقعا امکان پذیر بود که فعالیت گسترده اعضای مرکز فرهنگی زنان یا کانون هستیااندیش یا کانون زنان ‏ایرانی و دیگر تشکل های نزدیک به کمپین، در اوایل حضورش به جای «سرکوب»، حتا خوش آمد گفته شود ‏و تشویق گردد تا این انجمن ها در مقابل فعالیت و خدمتی که به کمپین ارائه می کنند از اعتبار کارشان نیز ‏تاحدودی بهره مند شوند و باعث انسجام درونی آنها در عین پیشبرد کار کمپین، بشود. اگر چنین می شد این ‏گروه ها نیز به شکلی منسجم و بدون دغدغه، هرچه شاداب تر برای کمپین فعالیت می کردند و اعضای آن ها ‏بین هویتی که از کمپین می گرفتند با هویت سازمان خود، گیج و سرگردان و در نهایت ناچار به انتخاب یکی ‏به ضرر دیگری نمی شدند.‏

در حقیقت، اگر نام گروه ها و سازمان ها مانند حرکت های جمعی پیش از کمپین، در کنار نام «افراد» به ‏عنوان اعضای کمپین قرار می گرفت و اگر برای نمونه ملاک عضویت گروه ها در کمپین، ایجاد و راه ‏اندازی کمیته ای جدید درون این سازمان ها (مثلا تحت عنوان «کمیته کمپین») بود، به نظرم بسیاری از ‏مشکلات موجود، کاهش می یافت. زیرا با این شیوه، گروه ها و سازمان ها علاوه بر کار و فعالیت های ‏مستقل خود، بخشی از فعالیت های سازمان خود (و همینطور سایت های خود) را به طور رسمی برای ‏پیگیری فعالیت کمپین اختصاص می دادند، و اعضایی که گرایش بیشتری برای فعالیت در کمپین داشتند ‏‎-‎‏ ‏بدون این که با مخالفت و سنگ اندازی دیگر اعضای گروه (که کمتر به کار در کمپین گرایش داشتند)، مواجه ‏شوند ‏‎-‎‏ می توانستند از تمام امکانات آن سازمان بدون آن که کوچک ترین صدمه ای به کل سازمان بزنند برای ‏اهداف عالیه کمپین بهره ببرند.‏

البته این مشکلات غالبا برای سازمان هایی به وجود آمد که در کمپین به نوعی ادغام شدند، وگرنه برخی از ‏سازمان ها سعی کردند آگاهانه یا ناآگاهانه خود را با فاصله ای معین از کمپین نگه دارند. به یاد می آورم ‏برخی از نمایندگان انجمن ها (شاید با توجه به تجربیاتی که داشتند)، از همان ابتدا سعی کردند که اعضای ‏گروه خود را از حضور تمام وقت در کمیته های کمپین دور نگه دارند. در واقع آنان تنها به حضور خود در ‏کمیته های کمپین اکتفا کردند و به رغم اصرار ما برای همکاری بقیه اعضای شان در کمیته های مختلف ‏کمپین، اما اعضای خود را از ارتباط و حضور دایم و مستقیم در کمیته های کمپین دور نگه داشتند و سعی ‏کردند خود را در نقش رابط بین کمپین و اعضای سازمان شان قرار دهند تا احتمالا از جذب و هضم اعضای ‏سازمان شان در کمیته ها، ممانعت گردد.‏

آن زمان چنین رویکردی از سوی برخی از دوستان کمی تعجب برانگیز بود، اما اکنون با مرور تجارب آن ‏دوره متوجه می شوم که شاید آنان به دلیل تجربه ای که داشتند، این روش را برگزیدند که از انحلال کامل ‏گروه و سازمان خود و اعضای فعال گروه خود در کمیته های کمپین جلوگیری کنند و از طرفی نحوه فعالیت ‏در جهت اهداف کمپین را در درون گروه و سازمان خود به شکلی مستقل تر سازمان دهند. گرچه این رویکرد ‏نیز «مشکلات خاص خود» را داشت یعنی هرچند که موفق شد گروه و سازمان را از چنین بحران هایی، حفظ ‏کند اما به تدریج با کمرنگ شدن مثلا انگیزه «آن رابط»، ارتباط دیگر اعضای آن سازمان و در مجموع، کل ‏سازمان با کمپین، دچار مشکلات جدی شده است.‏

‎‎انجمن های نزدیک به کمپین نیز در مقابل به کمپین «ضربه زدند»‏‎‎

البته قصه وضعیت درونی انجمن ها که به واسطه حضور در ائتلاف کمپین، به تنش ها و مشکلاتی در روابط ‏درونی شان انجامید، تمام ماجرا نبود. زیرا اعضای انجمن ها نیز به نوبه خود مشکلات شان را ناخواسته به ‏کمپین منتقل می کردند. در حقیقت تنش های درون گروهی ایجاد شده در انجمن ها نیز به دلیل آن که مرز بین ‏این گروه ها با کمپین تعریف شده نبود، لاجرم به درون کمپین منتقل شد و از آن جا که حضور اعضای این ‏گروه ها نسبت به اعضای کم تجربه تر کمپین (که اولین کار سازمانی خود در جنبش زنان را در کمیته های ‏کمپین تجربه می کردند)، قدیمی تر محسوب می شدند دست بالا را داشتند و به راحتی امکان یافتند که مسائل ‏گروهی خود را به مسئله کل کمپین تبدیل سازند و به دلیل همین تجربه و اعتبار، می توانستند گفتمان سازی ‏درون کمپین را به سمت و سوی دلبخواه خود سوق بدهند و درگیری های شخصی خود و گروه شان را به ‏دغدغه دیگر اعضای کمپین تبدیل کنند.‏

اما بخشی از این دردسرها به خاطر آن بود که گروه ها و سازمان های از قبل موجود زنان، با سخاوت تمام ‏سال ها تجربه، امکانات و شبکه های ارتباطی خود را دربست به اختیار کمپین گذاشتند، اما کمپین نه تنها هیچ ‏نوع اعتباری به این سازمان ها نبخشید بلکه در عوض به تضعیف انسجام درون گروهی شان نیز منجر شد. ‏در نتیجه، این گروه ها یا خود را پس از مدتی به طور کامل از کمپین کنار کشیدند و یا آن که با تضعیف ‏انسجام درونی شان به طور کامل در کمپین منحل شدند. در نتیجه، ادامه تنش میان اعضاء نیز به کمپین منتقل ‏و جاری شد.‏

‎‎چرا «حضور مستقل» انجمن ها مهم بود‎‎

می خواهم یادآوری کنم که ضرر تعبیه نکردن مکانیزمی برای عضویت و فعالیت گروه ها و انجمن ها در ‏کمپین، هنگامی که به دورنمای آینده این ائتلاف نگاه کنیم جدی تر می شود. چرا که به نظر می رسد هر ‏حرکت راه گشا در جامعه مدنی (لااقل در حال حاضر که جامعه مدنی ضعیفی داریم) با توجه به میزان توفیق ‏اش در نهادمند ساختن کانون ها و نهادهای دموکراتیک می تواند مورد سنجش قرار بگیرد و نمره قبولی ‏دریافت کند. در واقع رشد و گسترش نهادهای دموکراتیک (در این جا نهادهای دموکراتیک زنان) است که در ‏نهایت می تواند به گسترش مقاومت جامعه زنان در برابر دست اندازی ها بر حقوق اش بیانجامد. با چنین چشم ‏اندازی است که ائتلاف ها و حرکت های دسته جمعی می تواند مورد قضاوت قرار بگیرد، یعنی یکی از مهم ‏ترین معیارهای سنجش و داوری در مورد هر حرکت و ائتلافی، در گرو توان آن حرکت و گروه و ائتلاف ‏برای ایجاد و گسترش نهادهای پایدار در جامعه مدنی است.‏

اگر ما نتوانیم در جامعه مدنی، گروه ها و سازمان های پایدار و مقاوم به وجود آوریم، که این گروه ها و ‏سازمان ها پایگاه های مقاومت در برابر هر نوع دست اندازی نسبت به حقوق شهروندی مان باشند، به راستی ‏هر حرکتی حتا اگر بسیار بزرگ هم باشد، در تحلیل نهایی ‏‎-‎‏ لااقل در میان مدت ‏‎-‎‏ نخواهد توانست تاثیری مانا ‏و جدی از خود به یادگار نهد. می خواهم بگویم اساس هر حرکتی، (از برگزاری تجمع گرفته تا هر نوع کنش ‏فرهنگی و اجتماعی دیگر)، اگر در چشم انداز خود به استمرار و نهادینه کردن حرکت اش در جامعه مدنی ‏نیاندیشد، نمی تواند مدعی تقویت جامعه مدنی باشد.‏

برای نمونه اگر تجمع 22 خرداد 1385 از طریق «راه اندازی کمپین» نهادینه نمی شد، مسلما نمی توانستیم به ‏تاثیر یک حرکت موقتی و زودگذر (تجمع اعتراضی یک ساعته در میدان هفت تیر) امیدوار باشیم. اگر تجمع ‏‏22 خرداد 1384 در مقابل دانشگاه تهران به ظهور «یک روز تاریخی» برای زنان کشورمان نمی انجامید، ‏نمی توانست از استمرار و تاثیرگذاری جدی بر جامعه مدنی برخوردار شود. چرا که لزوما یک ساعت در ‏خیابان بودن، هرچند مقاومتی را به نمایش می گذارد و نیز به طرح مطالبات گسترده تر زنان در جامعه کمک ‏می کند، اما اگر در پی اش «نهادی» (مثلا تثبیت یک «روز» به عنوان مناسبتی _ با کارکردی نهادی _ که ‏هر سال تکرار می شود و می تواند سبب ساز حرکت های بعدی شود و جامعه مدنی را زنده نگه دارد) شکل ‏نمی گرفت به یقین در فرایند حق خواهی به نفع زنان و تثبیت پایگاه های مقاومت اش، دایره تاثیرات اش ‏محدود می ماند.‏

بنابراین چشم انداز هر حرکتی در میزان نهادینه سازی در جهت تقویت حوزه عمومی و ایجاد سنگرهای ‏مقاومت مدنی، بسیار مهم است. از این روست که معتقدم غفلت ما در کمپین برای چاره اندیشی و تعبیه ‏مکانیزمی مناسب در رابطه با تثبیت جایگاه گروه ها و سازمان ها در بافت روابط خود، تا حدودی چشم انداز ‏حرکت آینده کمپین را دچار بحران کرده است. این بحران با وجود خشونت دولتی، در آینده ای نه چندان دور، ‏بازتاب بیشتری خواهد داشت، در نتیجه همه ما ناگزیریم که چاره ای برای آن بیندیشیم.‏

‎‎چشم انداز آینده کمپین در گرو نهادمندسازی گروه هاست‎‎

اما کمپین آنچنان فراگیر و سرشار از تجربه های گذشته بود، که شیفتگی و شوق فعالیت در عرصه ای چنین ‏گسترده، باعث غفلت ما شد در نتیجه، ضرورت عاجل نهادمند ساختن آن، «به جهت تداوم اش در آینده» را ‏نتوانستیم به خوبی طراحی کنیم. از یاد بردیم که نهایتا هر ائتلاف و حرکت دسته جمعی حتا به بزرگی کمپین ‏یک میلیون امضاء باید از دل خود، چیزی را به واقعیت عینی و لمس پذیر جنبش زنان، اضافه کند تا حیات ‏اش به شکل و شمایلی دیگر تداوم یابد و تثبیت شود. و در صورت عدم استمرار، هرگز نمی تواند به خود ببالد ‏که سبب ساز تولد نهادهای پایدار در جامعه مدنی کشور بوده است.‏

از این زاویه است که به نظر می رسد امروز که دیگر در شرایط سیاسی و بسته جدید تاحدودی تثبیت شده ایم ‏و لااقل قادر شده ایم خود را با شرایط جدید منطبق سازیم (قبول کرده ایم که اوضاع به قولی «همین است که ‏هست»)، دو راهکار اساسی می تواند به این امر (استمرار حیات کمپین در آینده) کمک کند:‏

‏1 – ایجاد و تقویت هرچه بیشتر هسته های خودبنیاد از دل کمپین یک میلیون امضاء

‏2 – اقدام انجمن ها و گروه ها برای تعبیه کمیته ای با نام کمپین و تخصیص بخشی از فعالیت هایشان به کمپین ‏و جذب نیروهای جدید (و اختصاص بخشی به عنوان کمپین در سایت های خود).‏

امروز به نظر می رسد پس از سپری شدن نزدیک به دو سال از فعالیت در کمپین، گروه «کانون زنان ‏ایرانی» مبدع و آغازگر این راهکار شده است. در واقع این گروه با اختصاص دادن یک بخش از سایت خود ‏‏(و در نتیجه به نوعی اعلام رسمی بخشی از فعالیت این گروه تحت عنوان کمپین) به الگوی راهگشا و مناسبی ‏در این حوزه تبدیل شده است و البته این امر نشان دهنده ضرورتی است که کانون زنان ایرانی با توجه به ‏تجارب اش در کمپین به آن دست یافته است که به یقین می تواند الگوی مناسبی برای جبران نقصان های ‏گذشته ما در کمپین باشد.‏

ما فعالان جنبش زنان همانطور که می توانیم به تجربه های گذشته بیاندیشیم و آنان را بازنگری کرده و با ‏تفسیرهای معاصر و روزآمد به اکنون مان پیوند بزنیم، حتا می توانیم به آینده نیز نظر کنیم، آینده ای نه آن ‏چنان دور و دست نیافتنی، بلکه به آینده ای نزدیک (دهه آینده) که متضمن نهادینه ساختن حرکت های مسالمت ‏آمیزمان باشد. باید نهادهایی پایدار در آینده وجود داشته باشند که تجربه کمپین یک میلیون امضاء و روش ‏مبتکرانه آن (گفتگوی چهره به چهره با مردم) را عملا گسترش و استمرار بخشد و این شدنی نیست مگر ‏کمپین یک میلیون امضاء _ که به آستانه دو سالگی اش نزدیک می شود _ به جای آن که صرفا به ‏عملکردهای یکساله اش ادامه دهد، به دنبال کشف مسیرهایی برای جبران نقصان های گذشته اش باشد یعنی نه ‏تنها به تقویت نهادهای موجود بیاندیشد، بلکه به طور جدی به فکر تولد و گسترش نهادهای پایداری از دل خود ‏نیز فکر کند، تا پس از خاتمه پروژه جمع آوری یک میلیون امضاء بتواند در آینده نیز تداوم خود را در شکل ‏های متفاوتی، تضمین و بیمه کند، و در عین حال بتواند نیروهایی را که جذب کرده، در نهادهای پایدار، ‏سازمان دهد.‏

بی شک «هسته های خودبنیاد» یکی از گزینه ها و راهکار های «شدنی» و در دسترس است که می تواند ‏برای رفع این نقصان در کمپین مورد استفاده قرار بگیرد. در واقع می توان با شکل دهی به هسته های ‏خودبنیاد، یعنی سازمان یافتن و تثبیت نیروهای جذب شده به کمپین (در حجم های کوچک) ، آینده این حرکت ‏را تاحدود زیادی تضمین کرد.‏

‎‎تاسیس «دفتر روزنامه» نیاز این دوره از مبارزه‎‎

به یاد می آورم زمانی را که شهرداری ها اتاق هایی _ به عنوان فضاهایی اختصاصی _ به طور موقت در ‏اختیار جمع های کوچک جوانان یا زنان و دیگر انجمن ها برای گسترش فعالیت مردمی حول مسائل شهری ‏‏(از جمله تشویق و راه اندازی فعالیت های هنری، ورزشی و...) قرار می دادند تا شهروندان علاقمند، از ‏فضای کالبدی اتاق ها برای گرد هم آمدن و فعالیت های جمعی خود بهره ببرند. این اتاق ها را بعدها از این ‏گروه ها بازپس گرفتند و در نتیجه، بسیاری از این جمع ها از هم پاشید (احتمالا امروز این اتاق ها را به گروه ‏های دیگری مثل گروه های بسیج و به منظور فعالیت های مذهبی و آیینی واگذار می کنند).‏

وجود آن اتاق ها و فضاهایی که حول آن شکل می گرفت اما باعث شد که جمع های بسیاری به وجود آید ولی ‏این جمع های کوچک فعال شده، به دلیل آن که «اتاق» شان از آن خودشان نبود و وابسته به شهرداری ها بود، ‏با بازپس گیری شان از هم پاشیدند. منظورم این است که یک «مکان» و ـفضایی معین»، می تواند کمک ‏بزرگی برای جمع شدن افراد و شکل گیری فعالیت های مختلف فرهنگی و اجتماعی باشد.‏

امروز اما به واسطه شکنندگی فضای سیاسی کشور، از بسیاری «مکان» ها و «فضاهای کالبدی و عمومی» ‏محروم شده ایم و عملا راهی برای فعالیت بیرونی نمی یابیم در نتیجه هنگامی که فعالیت و زحمات جمع های ‏کوچک ما (هسته های مستقل)، بروز و جلوه بیرونی نداشته باشند، مسلما در بلند مدت دوام نخواهند آورد ‏‏(مگر جمع هایی که بر پایه «محفل هایی بسیار دوستانه» و اساسا با اهدف درون گروهی یعنی با هدف دید و ‏بازید و... شکل گرفته باشند). در واقع انعکاس و تظاهر بیرونی فعالیت ها است که از زمره عوامل و راه های ‏کلیدی و موثر در انسجام گروه هاست. این بروز بیرونی می تواند تبلورش در یک اتاق (در فضای کالبدی ‏یک ساختمان) باشد، یا می تواند از پرتو برگزاری مداوم سمینارها و مراسم جمعی و استمرار آن ها، تحقق ‏پذیرد، یا به وسیله انتشار اخبار و انعکاس منظم فعالیت های آن گروه در رسانه.‏

انواع مختلف تظاهر و نمودهای بیرونی فعالیت جمعی، می تواند جمع ها را هویت بخشد و بازتولید کند. ‏امروز که ما از بسیاری از بروزات بیرونی محروم هستیم، به نظر می رسد، سایت ها و وبلاگ های جمعی ‏ما می تواند محملی برای بروز بیرونی فعالیت هامان و در نتیجه انسجام گروهی مان _ که حول آن شکل می ‏گیرد _ باشد. سایت ها می توانند حکم «دفتر انجمن» یا «اتاقی» از آن خود گروه باشد تا اعضای گروه با ‏فعالیت گرداگرد «یک فضای معین» و از طریق انعکاس بیرونی این فعالیت ها، خود را منسجم و بازتولید ‏کند.‏

از منظر درک این ضرورت است که شاید امروز می توانیم به گسترش «سایت ها» توسط گروه های گوناگون ‏در کمپین _ در حکم «اتاق» ها و «دفاتر روزنامه ها» _ برای ماندگاری مان بنگریم. در واقع یکی از راه ‏های موثری که می تواند نیروهای جذب شده به جنبش زنان را از طریق کمپین یا هر ائتلاف دیگری، برای ‏آینده در جنبش زنان تثبیت کند، ایجاد سایت ها و شکل گیری گروه های مستقل حول این سایت هاست.‏

از سوی دیگر، این سایت ها و وبلاگ ها که بر محور آن ها عده ای از فعالان حقوق زن، جمع خود را حفظ و ‏منسجم می سازند و از این رو قادر می شوند فعالیت های دیگری در عرصه عمومی انجام دهند، در واقع ‏محلی برای «شناسایی آنان در شبکه گسترده جنبش زنان» نیز به شمار می آید. در واقع ایجاد و گسترش این ‏سایت ها و وبلاگ های جمعی، از دو زاویه می تواند مهم و تاثیرگذار باشد، اول آن که با ایجاد گروه ها حول ‏محوریت یک سایت (روزنامه)، افراد در یک فضای همدلانه و جمعی، به وسیله انعکاس بیرونی زحمت ‏شان، تثبیت می شوند (که البته در روند شکل گیری این سایت ها، مسلما افراد با تمایلات، اهداف و نگرش ‏های هرچه نزدیک تر کنار هم قرار می گیرند و این امر می تواند گروه های کوچک اما منسجم تری شکل ‏دهد).‏

و دوم آن که در شبکه فعلی جنبش زنان، دسترسی به این جمع های انسجام یافته و ایجاد ارتباط با آنان و نیز ‏امکان ارتباط شان با دیگر گروه های زنان در تهران و شهرستان ها امکان پذیر می شود.‏

در واقع ایجاد و گسترش این سایت ها در بافت روابط کمپین یک میلیون امضاء و شکل گیری گروه هایی ‏گرداگرد آن در درون کمپین، لزوما به منظور گسترش مطالبات زنان در سطح وسیع نیست، بلکه این سایت ها ‏و وبلاگ ها هرچند مانند انجمن های تازه شکل گرفته زنان، به دلایل مختلف ممکن است نتوانند در آغاز راه ‏‏(یا حتا در میان مدت)، مخاطب زیادی جذب کنند و در اوایل کار، حتا از کیفیت پایین برخوردار باشند اما در ‏واقع در حکم دفاتر انجمن ها و گروه های زنان محسوب می شوند، که می تواند محلی برای ورود به شبکه ‏ارتباطی جنبش زنان باشد. از این رو با تکثیر آنان می توان امیدوار بود که گروه های مختلف از دل کمپین، ‏فرا برویند و با توجه به آرایش اعضای گروه، نمود بیرونی فعالیت های خود را تنظیم نماید. به این ترتیب ‏افراد جذب شده به جنبش جمع آوری یک میلیون امضاء با اتمام این پروژه (در چند سال آینده)، به خانه های ‏خود باز نخواهند گشت و گروه های جدیدی را البته با ظرفیت های متفاوت و مکمل، برای تقویت جنبش زنان ‏کشور حفظ خواهند کرد.‏

پایان سخن: به این اعتبار شاید در آستانه دو سالگی کمپین، می توانیم و شایسته است که بیش از گذشته بر ‏مسئله «تثبیت و استقرار» انبوه داوطلبان جذب شده به کمپین، بیاندیشیم و با ایجاد هسته های خودبنیاد و مستقل ‏بتوانیم هم اهداف کمپین را پیش ببریم و هم نهادهایی پایدار بسازیم که با اتمام پروژه کمپین بتوانند برپای خود ‏بایستند و کانون های مقاومت جدید در جنبش زنان و در جامعه مدنی زنان به حساب آیند – به این امید.‏

‎پانوشت ها:‏‎

‏1 - گفتگوی ناهید کشاورز با جلوه جواهری: «از یک محفل مطالعاتی تا کمپین یک میلیون امضاء»، سایت ‏کانون زنان ایرانی، 21 آذر 1386.‏

‏2 – مینو کیامان، «نشست رشت، اثبات استقلال در عمل و اندیشه»، منتشره در زنگ اول، نخستین شماره ‏نشریه مدرسه فمینیستی، 22 خرداد 1387.‏

چهارشنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۶

فمینیست شجاع جنبش زنان ایران


خدیجه مقدم

سه شنبه 28 اسفند 1386

منبع: کانون زنان ايران

مریم فیروز را نسل جوان ایران به خوبی نمی شناسد ، حق هم دارد ، چون او از سال 1361 تا 1369 در زندان های جمهوری اسلامی ایران بود و بعد از آن هم در حبس خانگی ، تا چهارشنبه 23 اسفند 1386 خورشیدی ، که در، زادگاهش ، مظلومانه و غریبانه چشم فرو بندد و بدون هیچ تشییعی به خاک سپرده شود

شاید نوشتن از زنی چون مریم فیروز ، بعد از فوت اش هم ، جرم باشد ، نمی دانم ، ولی لازم است ، نسل جوان ما، بداند و بیاموزد از مبارزین چند نسل پیش از خود ،در شرایط سخت گذشته که زنان حتی حق آموزش نداشتند ، کسانی چون مریم فیروز با چه شجاعتی ساختار های مردسالارانه را می شکستند و چه خدماتی برای بالا بردن فرهنگ جامعه انجام می داند و چه میراثی برای ما باقی گذاردند . تا جوانان برای خواسته های به حق خود از تلاش باز نایستند و با امیدواری بیشتری ، از این ارثیه گرانبهای گذشتگان ، بهره گیرند.

جدای از جهان بینی و گرایش سیاسی مریم فیروز که زنی مارکسیست ، لنینیست و از اعضای رهبری حزب توده ایران بود ، او یکی از قدیمی ترین فمینست های ایران و اولین زن فمینیستی بود که من و برخی از دوستان هم نسلم ، از نزدیک با او ، آشنا شدیم در حالی که درک درستی از فمینیسم نداشتیم ، منابع محدود بود ، دسترسی به همان منابع محدود تر .

بعد از پیروزی انقلاب بود و دوران کوتاه آزادی ! مهاجران سیاسی به وطن باز گشته بودند و ما جوانان که قصه های فراوان از مادران و پدران خود در مورد قهرمانان راه آزادی شنیده بودیم ، مشتاق و بیقرار برای زیارت آنان .

یادم می آید اولین باری که مریم فیروز را دیدم ، چشم به دهانش دوخته بودم تا از حقانیت خود و یارانش دفاع کند و پاسخ سوال های رایج روشنفکرانه ما را بدهد ، ولی او گفت اگر می خواهید به مردم خدمت کنید خودتان را زیاد درگیر این مسائل نکنید . فکر نکنید باید کارهای بزرگ انجام دهید و همه مسائل تاریخی را حل کنید و به نتیجه برسید و تاریخ را بسازید ، هر چند می توانید هر چقدر دلتان می خواهد بخوانید و بحث کنید و تحقیق کنید ولی الان ، مردم ما نیازمند خیلی چیزهای ملموس در زندگی هستند ، وقتی از کار با زنان صحبت کردیم ، گفت : " بروید به زنان آموزش دهید تا با سواد شوند ، به دولت کمک کنید تا سطح آگاهی های زنان افزایش یابد ، بروید با نهضت سواد آموزی همکاری کنید فقط برای باسواد شدن زنان ، بروید در درمانگاه های جنوب شهر رایگان به مردم خدمت کنید بهداشت و درمان را آموزش دهید ، زنان اگر سلامت باشند و باسواد ، خود حق شان را خواهند گرفت . "

این سخنان را ، من ، امروز باور می کنم ولی آنروز در اوج جوانی ، با عطشی که برای خدمت به میهن داشتم ، برایم کافی نبود که فقط به فکر آموزش و خواسته های قابل لمس زنان باشم . هرچند ، ایجاد مهدکودک ها و شورا های زنان کارگر و .... از موفقیت های آن دوران ما بود ، ولی همیشه حواسمان به خواسته های بزرگترمان بود .

هر خواسته طبیعی و زنانه را لیبرالی می خواندیم و حتی ظاهر مریم فیروز با آن گردنبند بدل و ارزان قیمت ، برای من بیگانه بود ، تا اینکه بزرگ شدم ، رشد کردم و جالب اینکه با استفاده از همان رهنمود به میان مردم رفتن مریم خانم ، بزرگ شدم و رشد کردم و امروز می فهمم ، که او چه حقی به گردن جنبش زنان دارد و ما چقدر از او آموختیم بدون اینکه متوجه باشیم .

به نظر من او زنی بسیار شجاع و مبارز بود و زندگی و مبارزه اش ، این موضوع را ثابت می کند .

جدا شدن از همسر اول و بازگشت به خانه پدری بعد از فوت پدر که باعث ازدواج اجباری او شده بود .

پشت کردن به طبقه اش وزندگی اشرافی و انتخاب یک زندگی ساده و با کیفیت .

انتخاب یک جهان بینی و تفکر سیاسی خاص در آن دوران که امروز هم برای جامعه مرد سالارایران عادی نیست .

انتخاب همسر دوم و به گفته دوستانش پیشنهاد ازدواج به مرد مورد علاقه اش و زندگی سرشار از عشق و اعتقاد .

وقف نیروی مادی و معنوی خود به راهی که انتخاب کرده بود .

تحمل دوران مهاجرت و سختی های غربت و دوری از وطنی که عاشقانه آنرا می پرستید .

ارتقاء خود تا رهبری حزبی که بدان اعتقاد داشت و شکستن باورهای مردسالارانه تشکیلاتی .

مطالعه و تحقیق در مورد حقوق زنان علاوه بر مطالعات و تحصیلات آکادمیک

ایجاد تشکیلاتی مخصوص زنان ( تشکیلات دموکراتیک زنان )

انتشار مجله جهان زنان

تحمل 8 سال زندان و شکنجه های جسمی و روحی از هفتاد سالگی

ایستادگی و اعتراض در زندان به عدم رعایت حقوق اش

تحمل حبس خانگی به مدت 17 سال

تحمل داغ عزیزان و...
مریم فیروز، یکی از فیمینست های بسیار شجاع تاریخ جنبش زنان ایران است و نامش هیچگاه فراموش نخواهد شد .

او امروز را به روشنی می دید که هر گاه زنان باسواد و آگاه شوند ، خود حق شان را خواهند گرفت و مطمئنم با همه بیماری و کهنسالی ، صدای رسای جنبش زنان ایران را شنید و از دنیا رفت . و در یکصدمین سالگرد 8 مارس در 12 مارس 2008 چشم از جهان فروبست و پیوند خود را با تاریخ جنبش جهانی زنان مستحکم تر کرد .

شنبه، اسفند ۲۵، ۱۳۸۶

سايت کتابخانه صديقه دولت آبادی


  • هشت مارس 2005، مطابق با 18 اسفند 1383، به یمن سالگرد روز جهانی زن، دو نهال نورس در "مرکز فرهنگی زنان" سر برافراشت، "کتابخانه صدیقه دولت آبادی" و جایزه ای به همین نام برای بهترین اثر در حوزه مطالعات زنان.

    صديقه دولت آبادي از زنان برابري خواه و فعال در جنبش زنان ايران است كه هم زمان با دوران مشروطه نهادهاي ماندگاري را براي زنان ايراني به جا گذاشت. وي در طول 85 سال زندگي افتخارآميز خويش اولين مدرسه دخترانه، اولين نشريه، اولين انجمن و كتابخانه براي زنان را تاسيس كرد.

    مركز فرهنگي زنان كه سال 2000 به عنوان نهادي مردمي و غير دولتي فعاليت خود را در حوزه مسائل زنان با انجام فعاليت هاي فرهنگي، آموزشي، تبليغي و ترويجي آغاز كرده بود حاصل بخشي از تلاش هاي خويش را به عنوان نهادي مستقل در قالب كتابخانه به جنبش زنان عرضه كرد.

    كتابخانه صديقه دولت آبادي با توجه به تخصصي شدن تمامي شاخه هاي دانش بشري و لزوم رده بندي موضوعات گوناگون آن و رونق و شكوفايي مطالعات زنان كه يكي از مهمترين رشته هاي علوم اجتماعي است و نياز محققان و علاقه مندان اين حوزه در دسترسي به منابع، تاسيس شد.

    توجه به رويكرد تكثرگرايي در ايجاد نهادهاي مستقل زنان و نيز پيش گيري از تمركز و محوريت در ساختار نهادهاي مردمي از يك سو و تداخل برنامه هاي مركز فرهنگي زنان و كتابخانه از سوي ديگر، موجب شد كه اين كتابخانه از سال 1385به عنوان نهادي مستقل، با حضور و همكاري برخي از اعضاي مركز و پيوستن اعضا و هيات امناي جديد زير نظر نشر روشنگران به كار خويش ادامه دهد.



مجموعه كتابخانه:

مجموعه كتابخانه شامل كتاب، مجله، مقاله و مواد سمعي و بصري در حوزه ادبيات و مطالعات زنان است. اين مجموعه، آثاري به زبان هاي فارسي، انگليسي، فرانسه، آلماني، عربي و ... را در بر مي گيرد كه در داخل و يا خارج از كشور به چاپ رسيده است.

فعاليت هاي ثابت كتابخانه:

1. انتخاب، سفارش و تهيه منابع كتابخانه اي در حوزه زنان

2. فهرست نويسي و طبقه بندي منابع بر اساس روش "كتابخانه كنگره"

3. تنظيم و طبقه بندي نشريات با استفاده از كاردكس

4. پاسخ گويي به مراجعه كنندگان

5. راهنمايي دانش جويان رشته مطالعات زنان و رشته هاي مرتبط براي تهيه پايان نامه

6. تهيه كپي و اسكن از منابع كمياب براي مراجعه كنندگان

7. امانت كتاب (شامل منابع تك نسخه اي و مرجع نمي شود)

8. اطلاع رساني از طريق سايت كتابخانه

9. راه اندازي و تقويت كتابخانه در شهرستان ها

10. مشاوره به كتابخانه هاي زنان در شهرستان ها

11. ارسال كتاب هاي تكراري كتابخانه به شهرستان ها و تشكل هاي غير دولتي زنان

12. برگزاري كارگاه هاي آموزشي كتابداري مقدماتي در شهرستان ها

13. نمايش فيلم هاي مربوط به زنان

14. مشاوره حقوقي رايگان در حوزه زنان

15. اهداي جايزه صديقه دولت آبادي به كتاب برگزيده سال در حوزه مطالعات و ادبيات زنان

فعاليت هاي جانبي كتابخانه:

1. تقويت كتابخانه زندان زنان اوين ( 1386)

2. برگزاري نمايشگاه نقاشي به نفع زنا ن زنداني (1386)

3. كمك و مشاوره به كتابخانه زنان گرگان (1386)

4. كمك و مشاوره به كتابخانه زنان اصفهان (1385)

5. كمك و مشاوره به كتابخانه بانوي اوز ( 1384- )

6. كمك به راه اندازي كتابخانه زنان بم ( 1383 - )

شرايط عضويت:

استفاده از كتابخانه براي زنان اقشار مختلف در مقابل پرداخت حق عضويت سالانه آزاد است.

ساختار اجرايي كتابخانه:

سياست گذاري و برنامه ريزي كتابخانه زير نظر اعضاي هيات امنا انجام مي شود. برخي از اعضاي هيات امنا كه از مسوولين كميته هاي كاري هستند با هماهنگي نماينده هيات امنا انجام امور را به عهده دارند. تمامي فعاليت هاي كتابخانه به صورت داوطلبانه انجام گرفته و هزينه هاي اداره آن از طريق كمك هاي مردمي تامين مي شود. اسامي افرادي كه از بدو تاسيس كتابخانه تا كنون كمك هاي خويش را اهدا كرده اند هر سال در بروشور جايزه كتاب ذكر مي شود و مجموعه آن نيز در متن يادگار در كتابخانه و نيز سايت آن درج شده است. كتابخانه از هيچ سازمان دولتي و غير دولتي كمك مالي دريافت نمي كند.

ساعت كار كتابخانه:

كتابخانه از شنبه تا چهارشنبه از ساعت 9 تا 6 بعد از ظهر آماده پاسخ گويي به مراجعه كنندگان است.


معرفی و نقد کتاب
معرفی کتابخانه
تندیس صدیقه دولت آبادی



جمعه، اسفند ۲۴، ۱۳۸۶

مریم فیروز، موسس تشکیلات دموکراتیک زنان، درگذشت


مريم فيروز، از اعضای بلندپايه حزب توده ايران و از موسسان تشکیلات دموکراتیک زنان ایران، در سن نود و دو سالگی در تهران درگذشت.

مريم فيروز امروز در گورستان بهشت زهرا در جنوب تهران به خاک سپرده شده و مراسمی برای او برگزار نشده است.

او دختر عبدالحسين ميرزا فرمانفرما، از رجال برجسته اواخر دوره قاجار بود، در اوائل فعاليت حزب کمونيستی توده در زمان رضاشاه پهلوی به عضويت اين حزب در آمد، سالها بعد پس از غيرقانونی اعلام شدن اين حزب و تحت تعقيب قرارگرفتن اعضای آن، با همسرش، نورالدين کيانوری که از اعضای برجسته حزب توده بود به شوروی گريخت و پس از دو سال همراه با ديگر سران حزب در آلمان شرقی ساکن شد.

پس از پيروزی انقلاب ايران در سال ۱۹۷۹، مريم فيروز همراه با همسرش و ديگر سران حزب توده به ايران بازگشت. مریم فیروز پس از بازگشت به ایران از سوی حزب مسئول احیاء و گسترش فعالیت های ”تشکیلات دموکراتیک زنان ایران“ گردید و در این تشکل، به سازماندهی و آشنا کردن زنان با قوانین زن ستیز و راهنمایی آنان برای مبارزه ای کارآ برای احقاق حقوقشان، ایفاء کرد.

در جریان سرکوب گروه های چپگرا پس از انقلاب، در بهمن ۱۳۶۱ (فوريه ۱۹۸۳) حزب توده از طرف حکومت منحل اعلام شد و اعضايش تحت تعقيب قرارگرفتند. در این زمان، مریم فیروز نیز بهمراه همسرش بازداشت شد و تا سال 1369 در زندان به سر برد. پس از آن در خانه ای که زیر نظر نیروهای امنیتی بود به همراه همسرش تا زمان مرگ تحت نظر بود.

خانم فيروز که در ده سال گذشته به بيماری آلزايمر مبتلا بود، يک ماه پيش زمين خورد و دچار شکستگی استخوان پا شد و تا بعدازظهر ديروز که در منزل مسکونی اش از دنيا رفت، زمينگير بود.

منبع: مدرسه فمينيستی

سه‌شنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۸۶

گلی که در آسفالت روييد


مهرانگيز کار

من گلی هستم که در آسفالت روييده‌ام.
من را آزاد کنيد.
من جرعه‌ای آب روان هستم
که در فنجان سنگی حبس ‏شده‌ام.
من را به اقيانوس بازگردانيد!


اين ترانه را خواننده سوئدي در مراسم اهداي جايزه اولاف پالمه به پروين اردلان، غروب ششم مارس 2008 ‏ميلادي در شهر استکهلم مي خواند که زن خوش صدايي بود و مردي با نغمه پرشور ساز او را همراهي مي کرد. ‏گوشه اي نشسته بودم و به گل هايي که در آسفالت مي رويند مي انديشيدم.‏

اينک گلي که در آسفالت روييده و برجسته ترين نويسندگان و هنرمندان سوئدي به افتخارش گردهم آمده اند در ‏جمع ما نيست. دولت متبوع به اواجازه خروج نداده و گمان کرده با خروج پروين از کشور امنيت ملي به شدت مي ‏لرزد. پروين ديگر تنها نيست. به جهان تعلق دارد. به جهاني که پر است از گل هاي در آسفالت روييده و تنها مانده. ‏پروين در اين جهان ديگر تنها نيست. مي تواند به همه گل هايي که در آسفالت روييده اند خود را پيوند بزند. به آن ‏گل هاي زيباي افغان که نه در مکتب خانه ها امنيت دارند، نه حتي در پارلمان افغانستان. به آن گل هاي زيباي ‏عراقي که بيش از پيش محيط را براي رويش و زايش نامطلوب مي بينند. به همه گل هاي زيبا و تنها مانده در ‏کشورهايي که اسلام را بهانه کرده اند براي کنترل زنان. ‏

اما گل ها در محاصره عقايد من در آوردي دارند يکي يکي از بستر سخت و سنگين آسفالت ها سر برمي کشند. ‏ريشه ها به آسفالت چسبيده است. بسيار تلاش بايد تا اين گل ها را بي آن که ريشه کن بشوند از آسفالت جدا کنند. ‏کاري است بس دشوار. بس ظريف. بس خطرناک... اما شدني است! ‏

نگاه کنيد به سرنوشت زنان ايراني بعد از پيروزي انقلاب اسلامي. نگاه کنيد به درجه بالاي مشارکت آن ها در ‏انقلاب و نگاه کنيد به جمعيت بزرگ زنان قرباني که به بهانه رويارويي با انقلاب دستگير شدند و چندي بعد ‏خانواده ها پاره کاغذ مچاله شده اي دريافت داشتند که روي آن فقط يک نام ديده مي شد و يک شماره قبر.‏

آن گل ها که تصور کردند دوران بالندگي است از خاک انقلاب ايران که به نظر مي رسيد براي رشد و شکوفايي ‏مساعد شده روييدند و هنوز بارور نشده به خاک افتادند. خاک را آسفالت کردند تا خاطره ها براي هميشه مدفون ‏بشود. اما نشد که نشد. ‏

به جنگ ايران و عراق رسيديم که مدت هشت سال به بهانه جنگ زبان ها بسته شد. وصيت نامه ديکته شده شهدا ‏وارد عرصه مبارزه با زنان شد. به هر جوان مخلص و مومن و ايران دوست که به جنگ رفت، پا روي مين نهاد ‏و جان سپرد تا اشغال گر را از جغرافياي ايران بيرون کند تهمت بستند که او رفته بود تا براي زنان ايراني پيام ‏حجاب بفرستد. دشنام بر آنان باد که به جوانان شجاع ايراني افترا بستند وبه آن ها تا حد انسان هايي با آرزوهاي ‏کوچک تنزل مقام دادند. شرم بر آنان باد که خون با ارزش جوانان ايراني را به درستي ارج ننهادند، آن ها را ‏طعمه تبليغات مورد علاقه خود کردند و نگذاشتند در دل تک تک ايرانيان جايگاه رفيعشان را پيدا کنند. بساط ‏تبليغات را طوري چيدند که گويي آن جوانان برومند رو در روي زنان زحمتکش، خوش فکر و تحصيل کرده ‏ايراني قرار گرفته اند. کوتاه سخن خواستند مردم را از يکديگر جدا کنند. در جمعيت ايراني تفرقه بيافکنند و به ‏جامعه بباورانند که جوانان جان نثار ايراني خصم زنان تواناي ايراني بوده اند.‏

روزگار چرخيد و چرخيد. نسل ها عوض شدند. نسل هايي پا به هستي نهادند که نه انقلاب ديده اند و نه جنگ. ‏زناني از اين سلسله پا به ميدان گذاشتند. هنوز نمي توان گفت تعدادشان متناسب است با اندوه زن بودن در آن ‏سرزمين کهن. هرچند کميت حضور زنان معترض و حاضر در صحنه مبارزه هنوز ناکافي است، ولي بر کيفيت ‏حضورشان مي توان اميد بست زيرا که در آسفالت روييده اند، نه در خاک مطلوب و مناسب. دست ها و بولدزرها ‏ديگربار به کار آمده است تا گل ها را ريشه کن کنند. نسل هاي جوان ايران را به روزگار نسل هاي پير انقلاب ‏بنشانند. در يک کلام مي خواهند آرزوهاي انساني را در دل بکشند. مي خواهند نگذارند نسل هاي جوان نقش ‏زيباي هستي خود را در وبلاگ هايي که آينه وجودشان شده است به تماشا بگذارند. اما روزگار ديگري است. گل ‏ها نيز ياد گرفته اند تا در آسفالت برويند و سفت و سخت به ريشه اي که درون خاک دارند بچسبند. آن جرعه هاي ‏آب روان که در فنجان خوش نشينان حکومتي حبس شده اند اراده کرده اند خود را به اقيانوس برسانند. خواننده ‏سوئدي از همين اراده سخن مي گويد و پياپي تکرار مي کند: ‏

من گلي هستم که در آسفالت روييده ام
من را آزاد کنيد ‏
من جرعه اي آب روان هستم که از اقيانوس دور مانده ام ‏
من را به اقيانوس بازگردانيد

خواننده سوئدي با شور و حال مي خواند. شايد آسفالت را مي شناسد و مي داند چه اندازه سخت است و مانند هر ‏زني در جهان مي داند از ميان آسفالت سر برکشيدن چه اندازه دشوار است. اما شايد خواننده سوئدي اين را ديگر ‏نمي داند که بازجويي پس دادن به مرداني که حرمت آغوش همسران و وجود هستي بخش مادرانشان را نگاه نمي ‏دارند چه اندازه سخت تر است. ‏

الاف پالمه و ديگر قربانيان خشونت ورزي در جهان تلاش ورزيده اند به سادگي يک گل زيستن را در جهان ‏آموزش بدهند و حکومت ها را متقاعد کنند تا براي شکوفا شدن گل ها چاره اي بيانديشند و نه براي ريشه کني گل ‏ها. ‏

پروين اردلان و همه گل هايي که در سراسر جهان در آسفالت مي رويند چاره اي ندارند جز آن که با خواننده ‏سوئدي که با اميد و انرژي مي سرايد، هم نوا بشوند. ‏
منبع: روز آنلاين

شنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۶

اهدای جایزه اولاف پالمه به خواهر پروین اردلان


عصر روز پنجشنبه مراسم اهدای جایزه سال ۲۰۰۷ اولاف پالمه به پروین اردلان، از فعالان حقوق زنان در ایران، در استکهلم برگزار شد.

این مراسم با سخنان پیر شوری، سخنگوی بنیاد اولاف پالمه و سفیر سابق سوئد در سازمان ملل افتتاح شد. او در سخنان خود با ارائه گزارشی از فعالیت های جنبش زنان ایران با اشاره به این که یکی از نشانه های بارز سرکوب جنبش زنان در ایران، توقیف مجله زنان از سوی دولت است، گفت: "در ایران زنان برای رسیدن به حقوق برابر در شرایط بسیار دشواری مبارزه می کنند."
پروین اردلان، یکی از پایه گذاران مرکز فرهنگی زنان و از اعضای اولیه کمپین یک میلیون امضا برای تغییر قوانین تبعیض آمیز علیه زنان در ایران است. او روز دوشنبه سیزده اسفند، هنگام خروج از کشور برای دریافت جایزه اولاف پالمه با ممانعت ماموران فرودگاه روبرو شد و به او اجازه پرواز داده نشد. به همین دلیل در در مراسم اهدای جایزه سال ۲۰۰۷ اولاف پالمه، توسط لیسبت پالمه، همسر اولاف پالمه، نخست وزیر سابق سوئد که در سال ۱98۶ ترور شده، لوح تقدیر را به شیرین اردلان، خواهر پروین اردلان، اهدا کرد.

خانم پالمه پیش از اهدای لوح تقدیر، با قدردانی از پروین اردلان گفت: "تو زندگی ات را در راه برابری حقوقی زنان گذاشته ای. مبارزه ای دشوار برای رسیدن به حقوق برابر که اهمیت ویژه ای در جهان امروز دارد."

در این مراسم، که چند تن از نمایندگان مجلس سوئد از جمله مونا سالین (رهبر حزب سوسیال دموکرات) و جمعی از پژوهشگران و فمینیست های سوئدی و ایرانی شرکت داشتند، پروین اردلان در یک پیام ویدئویی به شرح بازداشت ده ها تن از فعالان کمپین یک میلیون امضا پرداخت و گفت: "این جایزه به اعتبار شخصی به من داده شده که عدالتخواهی شیوه زندگی اش بود و هزینه این عدالتخواهی و صلح و دوستی را با جانش پرداخت. آگاه هستم که حال مسئولیت بزرگتری بر دوش دارم و باور دارم که اهدای این جایزه به من نه تنها به معنای ارج گذاشتن به تلاش های فردی زنان ایران بلکه به معنای ارج گذاری به جنبش های جمعی و دیگر جنبش های اجتماعی ایران است."

وی با تاکید بر این که "در ایران، زن بودن و ندای حق طلبی سر دادن یعنی محرومیت و مبارزه مداوم"، مسالمت آمیز بودن این فعالیت را امری ضروری دانست و افزود: "اکنون یک سال و نیم است که از آغاز به کار کمپین یک میلیون امضا می گذرد. ما اگرچه نتوانستیم به تغییر قوانین دست یابیم اما توانسته ایم با گسترش آگاهی، ایجاد بحث و گفت و گوهای خلاق و دموکراتیک، گفتمان برابری حقوقی را در لایه های مختلف جامعه و حتی در نهادهای رسمی قدرت مطرح کنیم و آنها را به واکنش و پاسخ وابداریم و از این طریق به شیوه ای به دموکراتیزه کردن جامعه مدنی بپردازیم."

در ادامه پیام پروین اردلان آمده بود: "فعالیت های مجدانه افراد و نهادهای حقوق بشری و فمینیستی و نیز رسانه های خبری در پیگیری وضعیت فعالان جنبش زنان در ایران بسیار ستودنی است. اگر ما زنان ایران به درافکندن طرحی برای بیان خواسته ها و اولویت هایمان قادر شده ایم، این خواسته ها با تلاش فعالان جنبش ها و نهادهای حقوق بشری در سراسر دنیا دنبال شده و هرچه بیشتر بازتاب یافته است."

در میزگردی که بعد از پخش پیام خانم اردلان برگزار شد، فتانه فراهانی، پژوهشگر مسائل زنان، توضیح داد که چگونه جنبش زنان برای رسیدن به حقوق برابر و از بین بردن حق هایی چون حق چند همسری مردان در ایران، از سوی مسئولان جمهوری اسلامی تهدیدی علیه امنیت ملی قلمداد می شود.

آرنه روت روزنامه نگار نیز در سخنان خود با اشاره به این که مردم جهان در حال حاضر به اتفاق هایی که در ایران میافتد آگاه هستند اظهار تعجب کرد که "در غرب از مبارزه زنان در ایران علیه آپارتاید جنسیتی مطلع می شویم، اما برای توسعه دمکراسی در آنجا هیچ کاری انجام نمی دهیم. چرا؟"
بیته هامارگرن، روزنامه نگار سوئدی متخصص در خاورمیانه نیز گفت: "پلیسی بودن رابطه بین ایران و آمریکا باعث شده که روشنفکران ایران و فعالان جنبش زنان که در ارتباط با غرب هستند مدام در مظان اتهام جاسوسی از سوی دولت ایران قرار بگیرند. این مشکلی است که باید فکری برای آن کرد."

آنیتا کلوم، منشی اول سازمان عفو بین الملل و عضو هیات مرکزی بنیاد اولاف پالمه، نیز حقوق برابر زنان را یکی از مهم ترین خواسته های حقوق بشری در جهان دانست.

شب پیش از این برنامه کارل بیلت، وزیر خارجه سوئد، با انتشار یک بیانیه رسمی، جلوگیری از سفر پروین اردلان فعال جنبش زنان در ایران به استکهلم را مورد انتقاد قرار داد. او در بخشی از این بیانیه نوشته است: "من تلاش های پروین اردلان برای پیشبرد حقوق بشر در ایران را تحسین می کنم. تلاش های خانم اردلان و همکاران او دارای ارزشی ویژه برای وضعیت زنان در ایران است. متاسفانه این نمونه دیگری از به وخامت گرائیدن وضعیت حقوق بشر در ایران است."

جایزه سال ۲۰۰۷ بنیاد اولاف پالمه ماه پیش به خانم پروین اردلان اهدا شد. در بیانیه مطبوعاتی بنیاد پالمه، از پروین اردلان بعنوان یکی از چهره های شاخص جنبش زنان یاد شده و از تلاش او در زمینه تبدیل خواست برابری حقوقی زنان و مردان به یک هسته مرکزی مبارزه برای دموکراسی در ایران تقدیر شده استد.

پروین اردلان، متولد سال ۱۳۴۵ و فارغ التحصیل رشته روزنامه نگاری در مقطع لیسانس و رشته مطالعات زنان در مقطع فوق لیسانس است. او سال گذشته همراه با سی و دو تن دیگر از فعالان حقوق زنان در پی تجمعی مسالمت آمیز در روز یکشنبه ۱۳ اسفند در برابر دادگاه انقلاب و در اعتراض به "برخوردهای امنیتی با فعالیت های مدنی" برای مدتی بازداشت و به بند ۲۰۹ زندان اوین منتقل و به سه سال زندان محکوم شد. اتهام وی از سوی منابع رسمی جمهوری اسلامی ایران، اقدام علیه امنیت ملی عنوان شد.

او پیش از این، در نشریات مختلفی فعالیت کرده است. از جمله سردبیر نشریه اینترنتی "تریبون فمینیستی ایران" و عضو تحریریه مجله اینترنتی "زنستان" بوده است.

پروین اردلان، علاوه بر روزنامه نگاری در زمینه تالیف و تدوین کتاب نیز فعالیت کرده است. در این زمینه می‌توان به کتاب "سناتور" اشاره کرد که با مشارکت نوشین احمدی خراسانی در سال ۱۳۸۲ منتشر شده است و به فعالیت های مهرانگیز منوچهریان در زمینه مبارزات حقوقی زنان در ایران می پردازد.

منبع خبر: بی‌بی‌سی

جمعه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۶

با دريافت اين جايزه، در معرض فشارهای بيش‌تری قرار خواهم گرفت!

نوار ويدئويی سخنرانی خانم پروين اردلان


خانم‌ها و آقایان! سلام

بسیار خشنودم و سرافراز که از سوی نهاد معتبر و مستقل بنیاد اولاف پالمه کاندیدای دریافت این جایزه شده ام. این جایزه به اعتبار شخصيتی به من اهدا شده که عدالت خواهی شیوه زندگی اش بود و هزینه این عدالت خواهی وصلح و دوستی را با جانش پرداخت .از این رو به خوبی آگاهم که حال مسئولیت بزرگتری بر دوش دارم. باور دارم که اهدای این جایزه به من نه تنها به معنای ارج گذاشتن به تلاش‌های فردی زنان ايران بل خاصه ارج گذاری به فعالیت‌های جمعی و حق طلبانه جنبش زنان و دیگر جنبش‌های اجتماعی در ایران است. اين جایزه به خوبی نشان می‌دهد که کوشش‌های حق طلبانه زنان و مردان آزادی خواه و برابری طلب ایران با همه فرازو فرودها و همه بن بست‌ها و سنگلاخ‌های زن ستیزانه‌ای که برابر آن قد بر افراخته و می‌افرازد تاثیرگذار بوده . آری ! امروز صدای حق طلبی ما به گوش همه جهان رسیده است. در ضمن به خوبی واقفم که با دریافت این جایزه در معرض فشارها و اتهامات بیشتری قرار خواهم گرفت. این جایزه را به همه زنان ايران ،مادرم، مادران فرزندان دربند، و ديگر مادران سرزمینم تقدیم می‌کنم که چگونه رنج کشیدن و در عین حال مقاومت در برابر تبعیض را به ما آموختند، تا چگونه اعتراض کردن را به فرزندانمان و نسل‌هایی که در پی می‌آیند بیاموزیم.

آرزو داشتم در این روز بزرگ که مصادف است با صدمین سالگرد روز جهانی زن و یادآور مبارزات حق طلبانه زنان در سراسر دنیا، در میان شما باشم . اما در آخرین لحظات قبل از پرواز سوی دادستانی ایران ممنوع الخروج و از این دیدار محروم شدم. این اتفاق اما چندان غریب نیست چرا که در دیار من، زن بودن و ندای حق طلبی سر دادن یعنی محرومیت و مبارزه‌ای مداوم. افتخار می‌کنم که زنی سکولار و متعلق به جنبشی فمینیستی هستم که پیشینه 100 سال مبارزه ومقاومت برای احقاق حقوق زنان را دارد. بیش از صد سال است که ما نیز هم چون بسياری خواهرانمان در سراسر دنیا برای دستیابی به بدیهی ترین حقوق خود چون حق انتخاب در زندگی فردی و اجتماعی و از جمله حق انتخاب پوشش تلاش کرده ایم. اما هر بار قربانی سیاست دولت‌های ایدئولوژیک شده ایم. به ویژه طی سه دهه پس از انقلاب "اسلامی" بسیاری از دستاوردهای زنان پیشکسوت ما قربانی این سیاست‌ها شد : قوانینی چون قانون حمايت خانواده لغو شد و آزادی در انتخاب پوشش به اجبار در نوع پوشش تبدیل شد و به قالب قانون در آمد.

اکنون بیش از سه دهه است که برای کسب حق طلاق و برابری در ازدواج تلاش کرده ایم، گفته ایم داشتن این حق برای مرد که بیش از یک زن داشته باشد تحقیر مضاعف زن است، اما این قانون مردانه همچنان به قوت خود باقی مانده است. سال‌هاست که می‌گوییم چرا هنگام بروز یک حادثه و یا تصادف زن بودن و مرد بودن در تعیین میزان خسارت موثر است و دیه زن نصف دیه مرد است؟ می‌پرسیم چرا در قوانین ما «مرد بودن» معيار واحد انسانی به شمار می‌آید و سهم ما زنان نسبت به این واحد، یک دوم و در مواردی حتی کمتر نیز است.

می گوییم در جامعه ما درصد بالای تحصیل زنان و تلاش روزمره آنان برای حضور در حوزه‌های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی گواهی می‌دهد فرهنگ بسی پيش تر از قانون است و نشان می‌دهد که نمی‌توان همچنان در قانون عقب تر از فرهنگ ماند. می‌پرسیم اگر ایران به کنوانسیون بین المللی مدنی و سیاسی و کنوانسیون‌های بین المللی اقتصادی و اجتماعی پیوسته و پس می‌باید متعهد به اجرای آنها باشد، پس چرا متعهد نیست؟ می‌پرسیم اگر طبق این کنوانسیون‌ها هر نوع تبعیض از جمله تبعیض بر اساس جنسیت ممنوع است چرا قوانین ما چنین تعهداتی را در بر ندارند ، مثلا چرا برای پذیرش زنان در دانشگاه سهمیه جنسیتی قائل می‌شوند؟

سال‌هاست از بالابردن سن کیفری در قانون می‌گوییم اما همچنان با کودکان دختر و پسربالای 9 سال و 15 سال که مرتکب جرم وخطا می‌شوند مانند بزرگسال رفتار می‌شود و تنها تخفيف قائل شده اين است که اجرای حکم اعدام محکوم شدگاه به 18 سالگی موکول می‌شود . ما در عین ابراز مخالفت با اعدام می‌پرسیم چرا به اعدام «کودکان بزرگسال شده» پایان نمی‌دهید؟

سال‌هاست بسیاری زنان ایرانی در جامعه ما به خاطر ازدواج با مردان افغانی یا عراقی با دشواری فراوان رو به رو هستند چون بر اساس قانون ،تابعیت مادر ایرانی، فرزند او را تبعه ایران نمی‌کند و ما می‌پرسیم چرا؟

سال‌هاست ، در جامعه‌ای که قانون آن به دفاع از سنت‌های زن ستیز بر می‌آید، از پایان دادن به خشونت‌های ناموسی و سنگسار می‌گوییم اما همچنان قتلهای ناموسی و سنگسار قربانی می‌گیرد . حال دیگر اين جنايات جزو فرهنگ و سنت آن جامعه نیست بلکه نمودار خشونتی است که زیر سایه قانون هر روز پروارتر و قدرتمندترنیز می‌شود.

هم اکنون دختران و پسران بسیاری در خیابان‌ها و میادین شهر، به خاطر نوع پوشش شان توسط ماموران پلیس تحت عنوان طرح امنیت اجتماعی مورد بازداشت و توبیخ قرار می‌گیرند .

جنبش‌های اجتماعی درایران از جمله جنبش‌های دانشجویی و کارگری و معلمان با طرح خواسته‌های آزادی خواهانه وعدالت طلبانه خود صداهای گوناگون مدنی در جامعه ما هستند. اما در حال حاضر بسیار از فعالان این جنبش‌ها در زندان بسر می‌برند و جلوگيری از ارتباط گسترده بین این جنبش‌ها بایکدیگر و سرکوب آنها رو به افزونی است .

ما فعالان جنبش زنان به روش‌های گوناگون مدنی، نقش و تاثیر قوانین تبعیض آمیزرا در زندگی مان نشان می‌دهیم . با نقد و اعتراض به قوانین خشونت آمیز، خواهان تغییر آنها می‌شویم. در برابر این اعتراض از سوی حاکمیت محکوم به اقدام علیه امنیت ملی و تبلیغ علیه نظام می‌شویم. اما هیچ وقت به این پرسش پاسخی داده نمی‌شود که اگر ما فعالان مدنی و فعالان جنبش زنان یا شهروندان این جامعه برهم زننده امنیت ملی یا امنیت اجتماعی هستیم ، مدعیان حفظ امنیت مدنی جامعه چه کسانی هستند؟

با همه فشارها، تلاش کرده ایم برای تحقق خواسته‌های حقوق بشر ی وانسانی خود عمل کنیم. کوشیده ایم با بررسی تجربه گذشتگان و تقویت حافظه تاریخی مان،با بهره گیری از تجربیات مبارزاتی فمینیست‌های پپشکسوت مان در ایران و درجهان،با درس گيری از دستاوردها و شکست‌های آنها، با آموختن از تلاش‌های تئوریک و آگاهی بخش آنها در خارج از کشور وتبعید و به مدد تجربه عملی روزمره مان، نه تنها بر غنای نظریمان بیافزاییم که ظرفيت مان را نيز در شنیدن صداها و دريافت دیدگاه‌های متفاوت و متنوع افزون کنيم. بدين سان کوشيده ايم روش‌های مبتکرانه را در گشایش عرصه برای مبارزات حق طلبانه زنان و تغییر موقعیت نابرابر آنان در قانون به کار بندیم.

یکی از این تمهیدات بهره گیری از تجربیات خواهرانمان در کشورهای منطقه و تبادل اطلاعات و و انتقال این تجربیات به یکدیگر است. این امر قدرت جنبش زنان در سطح منطقه و فراتر از آن در سطح جهانی افزون می‌کند و جنبش‌های زنان در داخل کشورها را زير چتر حمایتی شبکه‌های جهانی زنان قرار می‌دهد و به رشد آنان مدد می‌رساند. کمپین یک میلیون امضا برای تغییر قوانین تبعیض آمیز یکی از روش‌های خلاق جنبش زنان در ایران است که با الهام از فعالیت خواهرانمان درمراکش پی گرفته شده است. حرکتی را که آنان با حمایت دولت شان برای تغییر قوانین به ثمر رساندند ما از پایین و از طریق جمع آوری امضا و با اتکا به گفت و گوی "چهره به چهره" با زنان و مردان برای عمومی کردن مطالبات حقوقی مان پیش گرفته ایم تا با ارائه امضاها به نهاد‌های قانونگذاری و طرح خواسته یک میلیون نفر مبارزه برای تغییر قوانین تبعيض آميز جنسيتی را گسترش دهیم.

اکنون پس از یک سال و نیم، که آغاز به کار این جنبش می‌گذرد گرچه نتوانسته ایم به تغيير اين قوانين دست يابيم اما توانسته ایم با گسترش آگاهی، ایجاد بحث و کاربست شیوه گفتگو‌های خلاق و دمکراتیک ، گفتمان برابری حقوقی را در لایه‌های مختلف جامعه و حتی در سطح نهادهای رسمی قدرت مطرح کنيم و آنها را به واکنش یا پاسخ وابداریم . در این فرایند کوشيده ايم به دمکراتیزه کردن جامعه مدنی بپردازیم زیرا بر این باوریم که توجه به حقوق زنان پیش شرط دموکراسی است و نمی‌توان به بهانه حاشیه‌ای بودن مسائل زنان در مبارزه برای دمکراسی خواهی حقوق آنان را قربانی کرد . به اعتقاد ما مسیر دموکراسی خواهی از احقاق حقوق زنان می‌گذرد.

اکنون در عرصه جهان، بسیاری ، کمپین یک میلیون امضا را با خواسته‌های مشخص و عينی اش، با روش مسالمت آمیزش یعنی جمع آوری امضا، با هزینه پردازی کنشگران و وکلای مدافع اش که به رایگان وکالت این این فعالان را برعهده می‌گیرند می‌شناسند. تا کنون بیش از 50 نفر از فعالان کمپین شامل زنان و مردان برابری خواه در تهران و شهرستان‌ها که غالبا متعلق به نسل جوان ما هستند حین جمع آوری امضا در فضای عمومی نظير مترو و پارک و دیگر مکان‌های تجمعات زنان یا هنگام برگزاری کارگاه‌های آموزش حقوق زن و یا فعالیت نوشتاری در وب سایت این کمپین ( تغییر برای برابری )بازداشت ، یا دادگاهی و یا تهدید به بازداشت شده‌اند . هم اکنون دو نفر از فعالان حقوق زن همچنان در زندان بسر می‌برند.

در دل همین حرکت، مادران اعضای کمپین نیز فعال شده اندتا با حمایت از فرزندان بازداشت شده خود و پی گیری وضعیت و خواسته‌های آنها در این مقاومت مدنی حامی و همراه شان باشند. ورود مادرها ، پدرها و ديگر افرادخانواده به جنبش‌های برابر ی خواهانه و صلح جویانه شعاع این حرکات را گسترده تر کرده و ارتباط بین جنبش‌ها ی متفاوت را افزایش داده است. اکنون بسیاری از فعالان جنبش‌های دانشجویی و کارگری همچنان در زندان هستند و خانواده‌های آنان اعضای فعال این جنبش‌ها محسوب می‌شوند.

امروز آوازه کمپین " تغيير برای برابری" نه تنها با کوشش کنشگران آن در داخل که به مدد حامیان این کمپین و شبکه‌های جهانی فمينيست‌ها و مدافعان ايرانی حقوق بشر و نيز فعالان غير ايرانی،مرز‌های جغرافیایی را پیموده است. فعالیت‌های مجدانه افراد و سازمان‌ها ونها دهای حقوق بشری و فمينيستی و نيز رسانه‌های خبری در پی گیری وضعیت فعالان جنبش زنان در ایران و انعکاس خواسته‌ها و تلاش آنها در محافل بین المللی ستودنی است . به راستی می‌توان گفت که اگر ما زنان ايران با تکيه به واقعیت‌های عینی و ملموس سیاسی و اجتماعی جامعه مان به در افکندن طرحی برای بيان اولویت‌ها و خواسته‌هایمان قادر شده ايم ، این خواسته‌ها با تلاش فعالان جنبش‌هاو نهادهای حقوق بشری در سراسر دنیا دنبال شده و هر چه بيشتر بازتاب يافته . درواقع تداوم جنبش ما در گرو کوشش جمعی حق طلبان داخلی و بین المللی بوده و هست .

جنبش برابری خواهانه در ایران ، امرو ز به یمن اين ارتباط و اين مشارکت فعالانه تداوم دارد و هم این هر روز به ما قدرتی افزون تر می‌دهد. و البته مخالفت نیروهای زن ستیرو عدالت ستیز را نیز در تقابل با ما گسترده تر می‌کند. اما جه باک ! فعالیت مسالمت آمیزی که به آن ایمان داریم مقاومت مدنی مان را افزایش داده است . و اين واقعيت مداوما به ما نیرو می‌بخشد : نيروئی که در زندگی روزمره ما جاری ست ، زاياست و خلاق است و شور آفرین است و قدرت بخش . و به جان پاسش می‌داریم .

متشکرم.

نگاه کنید:پیام پروین اردلان

دوشنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۶

پروين اردلان ممنوع‌الخروج شد!


پروين اردلان ، هنگام خروج از كشور براي شركت در مراسم اهداي جايزه اولاف پالمه ممنوع الخروج شد

دو شنبه13 اسفند 1386


تغيير براي برابري : پروين اردلان كه بامداد امروز ، براي شركت در مراسم اهداي جايزه اولاف پالمه ، عازم استكهلم بود ، پس از انجام تشريفات قانوني خروج از كشور و سوار شدن به هواپيما ، با حكم دادستاني از هواپيما پياده شد و پس از آن نيز گذرنامه وي ضبط شد .
وي در گفتگو با تغيير براي برابري گفت : من نه ممنوع الخروج بودم و نه هنگام كنترل گذرنامه در اين زمينه صحبتي با من شد ، اما بعد از آن كه سوار هواپيما شدم ، اسمم از بلندگوي هواپيما اعلام شد و با آمدن ماموران فرودگاه ، به كادر پرواز اير فرانس گفته شد كه من ممنوع الخروج هستم و نمي توانم از ايران خارج شوم . وي اضافه كرد ، پس از ضبط گذرنامه ، به من برگه اي داده شد كه طبق آن بايد طي روزهاي آينده ،براي رسيدگي به وضعيت ممنوع الخروجي ام به اداره كل امور گذرنامه نهاد رياست جمهوري مراجعه كنم .

بنياد مستقل و غير دولتي اولاف پالمه ، قرار بود در تاريخ 6 مارس جايزه سال 2007 خود را به پاس تلاشهاي برابري خواهانه در جنبش زنان به پروين اردلان اهدا كند.

جمعه، دی ۲۸، ۱۳۸۶

کمپين و چالش‌های سياسی پيش‌رو


کاوه مظفری
دوشنبه 24 دی‌ماه 86

با توجه به اين مسئله که در آستانه انتخابات قرار داريم، محاسبه توانمندي هاي جنبش هاي اجتماعي و بويژه کمپين يک ميليون امضاء در تحليل شرايط بسيار کليدي است. بايد اذعان داشت که عملکرد جنبش هاي اجتماعي در ماههاي آتي نقش تعيين کننده اي در گشايش عرصه عمومي جامعه ايران خواهد داشت. اگرچه اين عملکرد به هيچ وجه هدفي سياسي را پيگيري نمي کند، اما يقيناً تبعات سياسي مثبتي براي جامعه ايران در پي خواهد داشت. در واقع، کنش هاي اجتماعي در آستانه انتخابات با حفظ استقلال از بازي هاي سياسي، بايد در پي طرح مطالبات اجتماعي باشند. بگونه اي که جريانات درگير در مبارزات انتخاباتي را وادار سازند تا در قبال خواست هاي مدني، پاسخگو باشند. اين مهم، از اين طريق حاصل مي شود که جنبش هاي اجتماعي بتوانند از موضعي «فعالانه» مطالبات خود را بر گرايش هاي گوناگون سياسي تحميل کنند. در واقع، تنها زماني فضاي سياسي در آستانه انتخابات گشوده خواهد شد که تاثيرگذاري جنبش هاي اجتماعي چندان زياد باشد که جريانات سياسي را وادار به پاسخگويي به مطالباتشان گرداند.

اگر تاکنون، اين جريانات سياسي بودند که در برحه انتخابات براي گردآوري آراء (يا تحريم آن)، از طريق مذاکراتي غير شفاف تلاش مي کردند برخي فعالين اجتماعي که با توده مردم در ارتباط بودند را به سوي خود متمايل کنند و راي آنها را براي خود مصادره کنند؛ اينک که جنبش هاي اجتماعي توانسته اند فراتر از احزاب سياسي، برنامه هايي براي تغيير اجتماعي ارائه دهند، ديگر نوبت آنهاست که با تداوم اعتراضاتشان، جريانات گوناگون سياسي را وادار کنند تا خواسته ها و مطالبات آنها را پاسخگو باشند.

ادامه مطلب

پنجشنبه، دی ۱۳، ۱۳۸۶

دو فعال حقوق زنان در ایران از زندان آزاد شدند


مرم حسین خواه و جلوه جواهری، دو فعال حقوق زنان در ایران، روز چهارشنبه با تودیع وثیقه های تعیین شده از زندان اوین آزاد شدند.
خانم حسین خواه روز 27 آبان (18 نوامبر 2007) و خانم جواهری دو هفته بعد از آن بازداشت شده بودند.
قاضی پرونده ابتدا برای هر یک از این دو 100 میلیون تومان وثیقه تعیین کرده بود که خانواده های آنها به دادگاه اعلام کردند توانایی تودیع این مقدار وثیقه را ندارند.

کاوه مظفری، همسر جلوه جواهری، در گفتگو با بخش فارسی بی بی سی فارسی از کاهش این وثیقه به پنج میلیون تومان ضمانت نامه بانکی برای هر یک از این دو خبر داد و گفت با ارائه این مقدار ضمانت نامه، هر دوی آنها چهارشنبه شب از زندان آزاد شده اند.

مریم حسین خواه و جلوه جواهری از اعضای گروهی هستند که خود را "کمپین برای یک میلیون امضا" می خواند و قصد دارد با جمع آوری یک میلیون امضا از زنان و مردان ایرانی، درخواست تغییر قوانینی را که به گفته آن تبعیض آمیز است، به مجلس ایران ارائه دهد.

چندی پیش غلامحسین محسنی اژه ای، وزیر اطلاعات و امنیت ایران، فعالان حقوق زنان را متهم کرد که آلت دست گروه های خارجی شده اند تا به گفته وی به "براندازی نرم" کمک کنند.

اما فعالان این گروه تفسیر مقامات دولت ایران از فعالیت هایشان را قبول ندارند. به گفته آنها حرف و هدف اصلی کمپین برای یک میلیون امضا، به دست آوردن حقوق برابر برای زنان است.

مریم حسین خواه و جلوه جواهری از جمله ده ها نفری بودند که خردادماه سال گذشته (ژوئن 2006) به هنگام تجمع در میدان هفت تیر تهران، در اعتراض به برخی قوانین تبعیض آمیز مربوط به زنان در قوانین ایران، با برخورد فیزیکی نیروی انتظامی روبرو شده و بیش از سی نفر از آنها، از جمله مریم حسین خواه و جلوه جواهری، همان روز بازداشت شدند.
منبع خبر: بی بی سی