سه‌شنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۸۶

گلی که در آسفالت روييد


مهرانگيز کار

من گلی هستم که در آسفالت روييده‌ام.
من را آزاد کنيد.
من جرعه‌ای آب روان هستم
که در فنجان سنگی حبس ‏شده‌ام.
من را به اقيانوس بازگردانيد!


اين ترانه را خواننده سوئدي در مراسم اهداي جايزه اولاف پالمه به پروين اردلان، غروب ششم مارس 2008 ‏ميلادي در شهر استکهلم مي خواند که زن خوش صدايي بود و مردي با نغمه پرشور ساز او را همراهي مي کرد. ‏گوشه اي نشسته بودم و به گل هايي که در آسفالت مي رويند مي انديشيدم.‏

اينک گلي که در آسفالت روييده و برجسته ترين نويسندگان و هنرمندان سوئدي به افتخارش گردهم آمده اند در ‏جمع ما نيست. دولت متبوع به اواجازه خروج نداده و گمان کرده با خروج پروين از کشور امنيت ملي به شدت مي ‏لرزد. پروين ديگر تنها نيست. به جهان تعلق دارد. به جهاني که پر است از گل هاي در آسفالت روييده و تنها مانده. ‏پروين در اين جهان ديگر تنها نيست. مي تواند به همه گل هايي که در آسفالت روييده اند خود را پيوند بزند. به آن ‏گل هاي زيباي افغان که نه در مکتب خانه ها امنيت دارند، نه حتي در پارلمان افغانستان. به آن گل هاي زيباي ‏عراقي که بيش از پيش محيط را براي رويش و زايش نامطلوب مي بينند. به همه گل هاي زيبا و تنها مانده در ‏کشورهايي که اسلام را بهانه کرده اند براي کنترل زنان. ‏

اما گل ها در محاصره عقايد من در آوردي دارند يکي يکي از بستر سخت و سنگين آسفالت ها سر برمي کشند. ‏ريشه ها به آسفالت چسبيده است. بسيار تلاش بايد تا اين گل ها را بي آن که ريشه کن بشوند از آسفالت جدا کنند. ‏کاري است بس دشوار. بس ظريف. بس خطرناک... اما شدني است! ‏

نگاه کنيد به سرنوشت زنان ايراني بعد از پيروزي انقلاب اسلامي. نگاه کنيد به درجه بالاي مشارکت آن ها در ‏انقلاب و نگاه کنيد به جمعيت بزرگ زنان قرباني که به بهانه رويارويي با انقلاب دستگير شدند و چندي بعد ‏خانواده ها پاره کاغذ مچاله شده اي دريافت داشتند که روي آن فقط يک نام ديده مي شد و يک شماره قبر.‏

آن گل ها که تصور کردند دوران بالندگي است از خاک انقلاب ايران که به نظر مي رسيد براي رشد و شکوفايي ‏مساعد شده روييدند و هنوز بارور نشده به خاک افتادند. خاک را آسفالت کردند تا خاطره ها براي هميشه مدفون ‏بشود. اما نشد که نشد. ‏

به جنگ ايران و عراق رسيديم که مدت هشت سال به بهانه جنگ زبان ها بسته شد. وصيت نامه ديکته شده شهدا ‏وارد عرصه مبارزه با زنان شد. به هر جوان مخلص و مومن و ايران دوست که به جنگ رفت، پا روي مين نهاد ‏و جان سپرد تا اشغال گر را از جغرافياي ايران بيرون کند تهمت بستند که او رفته بود تا براي زنان ايراني پيام ‏حجاب بفرستد. دشنام بر آنان باد که به جوانان شجاع ايراني افترا بستند وبه آن ها تا حد انسان هايي با آرزوهاي ‏کوچک تنزل مقام دادند. شرم بر آنان باد که خون با ارزش جوانان ايراني را به درستي ارج ننهادند، آن ها را ‏طعمه تبليغات مورد علاقه خود کردند و نگذاشتند در دل تک تک ايرانيان جايگاه رفيعشان را پيدا کنند. بساط ‏تبليغات را طوري چيدند که گويي آن جوانان برومند رو در روي زنان زحمتکش، خوش فکر و تحصيل کرده ‏ايراني قرار گرفته اند. کوتاه سخن خواستند مردم را از يکديگر جدا کنند. در جمعيت ايراني تفرقه بيافکنند و به ‏جامعه بباورانند که جوانان جان نثار ايراني خصم زنان تواناي ايراني بوده اند.‏

روزگار چرخيد و چرخيد. نسل ها عوض شدند. نسل هايي پا به هستي نهادند که نه انقلاب ديده اند و نه جنگ. ‏زناني از اين سلسله پا به ميدان گذاشتند. هنوز نمي توان گفت تعدادشان متناسب است با اندوه زن بودن در آن ‏سرزمين کهن. هرچند کميت حضور زنان معترض و حاضر در صحنه مبارزه هنوز ناکافي است، ولي بر کيفيت ‏حضورشان مي توان اميد بست زيرا که در آسفالت روييده اند، نه در خاک مطلوب و مناسب. دست ها و بولدزرها ‏ديگربار به کار آمده است تا گل ها را ريشه کن کنند. نسل هاي جوان ايران را به روزگار نسل هاي پير انقلاب ‏بنشانند. در يک کلام مي خواهند آرزوهاي انساني را در دل بکشند. مي خواهند نگذارند نسل هاي جوان نقش ‏زيباي هستي خود را در وبلاگ هايي که آينه وجودشان شده است به تماشا بگذارند. اما روزگار ديگري است. گل ‏ها نيز ياد گرفته اند تا در آسفالت برويند و سفت و سخت به ريشه اي که درون خاک دارند بچسبند. آن جرعه هاي ‏آب روان که در فنجان خوش نشينان حکومتي حبس شده اند اراده کرده اند خود را به اقيانوس برسانند. خواننده ‏سوئدي از همين اراده سخن مي گويد و پياپي تکرار مي کند: ‏

من گلي هستم که در آسفالت روييده ام
من را آزاد کنيد ‏
من جرعه اي آب روان هستم که از اقيانوس دور مانده ام ‏
من را به اقيانوس بازگردانيد

خواننده سوئدي با شور و حال مي خواند. شايد آسفالت را مي شناسد و مي داند چه اندازه سخت است و مانند هر ‏زني در جهان مي داند از ميان آسفالت سر برکشيدن چه اندازه دشوار است. اما شايد خواننده سوئدي اين را ديگر ‏نمي داند که بازجويي پس دادن به مرداني که حرمت آغوش همسران و وجود هستي بخش مادرانشان را نگاه نمي ‏دارند چه اندازه سخت تر است. ‏

الاف پالمه و ديگر قربانيان خشونت ورزي در جهان تلاش ورزيده اند به سادگي يک گل زيستن را در جهان ‏آموزش بدهند و حکومت ها را متقاعد کنند تا براي شکوفا شدن گل ها چاره اي بيانديشند و نه براي ريشه کني گل ‏ها. ‏

پروين اردلان و همه گل هايي که در سراسر جهان در آسفالت مي رويند چاره اي ندارند جز آن که با خواننده ‏سوئدي که با اميد و انرژي مي سرايد، هم نوا بشوند. ‏
منبع: روز آنلاين

هیچ نظری موجود نیست: