فرناز سيفی
ابدن نیازی به هوش فراوان و توان تحلیل فوق العاده نیست تا حس کرد که خطر جنگ چه اندازه به ایران نزدیک است و شبح لعنتی نفرت انگیز حمله نظامی چطور بالای سرمان در حرکت است و هر روز یک قدم نزدیک تر می شود.
میان این خیل افراد حاضر در قدرت در ایران، یعنی دو نفر آدم عاقل پیدا نمی شوند؟ حواسشان هست به کجا داریم می رویم؟ این اندازه ساده اندیش هستند که فکر می کنند طبق روال بیست و هشت سال گذشته این بار هم یک بحران بزرگ به نفع آنها تمام خواهد شد و می توانند پایه های حاکمیت خود را محکم تر کنند؟ متوجه تفاوت این بحران با موارد دیگر نیستند؟ فکر کرده اند با چهارتا آدم حزب الله لبنان و شبه نظامیان شیعه عراق جلو دنیای تا بن دندان مسلحی که کاسه صبرش لبریز شده و حاصل خشمش بی رحمی و قساوت وحشیانه برای ما خواهد بود می تواند بایستد؟ چه در سرشان می گذرد آخر؟
حضرت سیاستمدار! جناب قاضی! آقای مسئول امنیتی! عالی جناب نظامی! بزرگوار وزیر و وکیل و وصی ملت! جامعه مدنی هرگز دشمن تو نبوده است؛ تو معنای جامعه مدنی را هرگز درک نکردی. نفهمیدی این زنان و مردانی که همه عمر، انرژی، وقت و شور و اشتیاق خود را وقف بهبود شرایط مردم در چارچوب قوانین مصوب تو، در چاردیواری روزنه های تنگ و بسته تو، در فضای پر هراس زیر پای تو کرده اند، دشمن نیستند. جامعه مدنی تعریف ساده ای دارد، پل ارتباطی مردم و دولت است، بازوی کمکی دولت ها...
تو چرا یک ریز دنبال دشمن تراشی هستی برادر؟ خیال کردی آن چهارتا و نصفی که برای فرار از سربازی رفتند عضو بسیج شده اند و تو مانورهای نظامی دو تا لاستیک پاره آتش می زنند و از دود آتش صدتا سرفه، و باد می کنند که آی دشمن فرضی را نابودکردیم، تو فکر کردی با این ها جلو قدرت های تا بن دندان مسلح جهان می توانی بایستی؟ خیال کرده ای اینها اصلن دغدغه و هم و غم حفظ کشور دارند؟ یک ماه آب و نان و مزایا را قطح کن، ببین چند نفر از آنها باقی می مانند؟ خیال کرده ای آن استشهادیونی که فقط بلدند هر از چند گاهی نقاب بر چهره کشند و پا بر زمین بکوبند، می ایستد دفاع از تو؟ چرا نمی روند این همه کشور دوست و برادرت عملیات استشهادی پس؟
جناب! کسی اگر به داد این ملت و حفظ تمامیت ارضی این کشور برسد، همین اعضای جامعه مدنی نحیف و شکننده کشور هستند... همین دلارام ها که عمر را وقف سواداموزی و تیمار کودکان کار و خیابان کرده اند، همین پروین ها که همه زندگی و سلامتی خود را وقف بهبود وضع زنان کشور کرده اند، همین مریم ها و محبوبه ها و النازها که تو این کثافتی که از در و دیوار قلم بالا می رود، برای حفظ شرف و حرمت قلم می ایستند و تاوان می دهند، همین روناک ها و جلوه ها و زاراها و بقیه.... که سال ها است زیر باران تهمت و انگ و برچسب های کثیف، زیر چکمه های تو که هر لحظه بیشتر بر گلوی ما می فشاری، در تنهایی غم انگیز ایستادند، تلاش کردند، باز ایستادند...با دست خالی، اما همتی بلند. نصیبش هم آواری از احضار و بازجویی وحبس تعلیقی و تعزیری و محرومیت از تحصیل و کار و تازگی ها هم که شلاق! چشم همه ما هم که به جمال دیوارهای سبز و موکت های قهوه ای بند دویست ونه و راهروهای طولانی اش روشن شده است! همین دو سه روز پیش به دوستی می گفتم والا می توانم الان راهنمای ساختمان های امنیتی شهر تهران را بنویسم، که دیگر جایی نمانده است احضار نشده باشم! تلخی این شوخی، خود زهر مار است...
تو به برابری اعتقادی نداری، به آزادی بیان، به حقوق بشر، به منع تبعیض و خیلی چیزهای دیگر. این را همه می دانیم... اما جناب! چیزی هست که تو باید بدانی. اگر جنگی درگیرد تو باقی نمی مانی، بقای تو دیگربار در بحران نیست. این تصویر بسیجی چفیه بر گردن و استشهادی نقاب بر صورت، به داد تو نخواهد رسید .حضرت حاضر در قدرت! تصویری اگر ناجی تو از کله پا شدن باشد، باور کن همان تصویر جامعه مدنی شکننده بی کس و تنهای کشور است که عزم والایی دارد و از جنگ و حمله نظامی بیزار است... همین تصویر صلح طلب انسانی است که به داد مردم و تو خواهد رسید... تو اگر خرد داشته باشی، برای بقای خودت هم که شده اینگونه تازیانه بر تن این جامعه مدنی شکننده وارد نمی کردی... تو عادت داری به راه حل های کوتاه مدت نسنجیده ، تو دو قدم آنسوتر را نمی بینی...
حضرت سیاستمدار! جناب قاضی! آقای مسئول امنیتی! عالی جناب نظامی! بزرگوار وزیر و وکیل و وصی ملت!جامعه مدنی دشمن تو نیست، بیخود دشمن تراشی نکن. مارک نزن، انگ نچسبان، همین تصویر صلح طلب انسانی است که تنها روزنه به داد ملت رسیدن است،این را بفهم جناب! بفهم!
پ.ن: پشت صدای خشمگین و برافروخته شیرین عبادی، که حالا مادر همه ما سرگشتگان تنهای جامعه مدنی است و آغوشش همواره به روی ما باز، پشت این صدا درد است، درد، درد: "شیرین عبادی : من از همین تریبون به مردم جهان اعلام می کنم، احکام محکومیت زنان صرفا به خاطر حمایت از حقوق زن است"
دوشنبه، آبان ۱۴، ۱۳۸۶
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر