روز دوشنبه، دادگاه انقلاب، سند کارشناسی شده پدر یکی از دوستان زینب پیغمبرزاده را به عنوان وثیقه پذیرفت، اما به دلیل آنکه یک روز دفتر دار نبود و یک روز قاضی، سرانجام با وجود گذاشتن وثیقه قرار بر این شد که روز چهارشنبه صاحب سند به دادگاه مراجعه کند تا مراحل ثبت سند طی شود. بر همین اساس چهارشنبه صبح، بیست و ششم اردیبهشت ماه، پدر زینب پیغمبرزاده و صاحب سند او، به همراه تنی چند از دوستان زینب، راهی دادگاه انقلاب شدند. در همان زمان، زینب هم برای انجام امور مربوط به پرونده اش به دادگاه انقلاب آورده شده بود ولی در آنجا به پدرش گفته شد او را به زندان اوین منتقل کرده اند و برای آزادی وی باید راهی اوین شوند. پدر، ضامن و دوستان زینب به مقابل اوین رفتند. پس از گذشت مدت زمانی نه چندان کوتاه، در حالی که تصور می کردند زینب در اوین به سر می برد و در انتظار آزادی او بودند، ماموران، وی را دستبند به دست با چادر رنگی زندان بر سر، از ماشین پیاده کرده و به سمت اوین بردند. زینب در همین زمان کم، تنها فرصت کرد تا با لبخندی، رضایت خاطر خود را از حضور دوستانش نشان دهد. در این میان نیز پدر زینب که به امید آزادی دخترش آمده بود با نگاه نگران، وی را بدرقه می کرد. بار دیگر آزادی زینب پیغمبرزاده به تاخیر افتاد و به پدر او گفته شد ساعت 5 بعد از ظهر در محوطه ی اوین حضور یابد.
بعد از ظهر حوالی ساعت 5، مجددا پدر زینب به همراه دوستان وی، با گل و شیرینی در دست، به مقابل زندان اوین آمدند. مطابق معمول، این حضور چند نفره را تاب نیاوردند و پس از مدتی، سربازی همه را به بیرون از محیط راند. اما با گذشت زمانی بیش از یک ساعت و نیم از آزادی زینب خبری نشد و به همین دلیل پدر او به نگهبانی زندان مراجعه نموده و وضعیت زینب را جویا شد. سرباز مربوطه اعلام کرد اطلاعی از وضعیت وی نداد ولی اگر قرار به آزادی باشد باید تا ساعت هشت شب که گروهی را آزاد می کنند صبر کنند.
خنکای هوا رو به سردی می رفت و کم کم خورشید جای خودش را به ماه می داد. زمان به کندی می گذشت تا عقربه ها به ساعت هشت رسیدند. دختری با شادی به بیرون از زندان پرید و مادرش را در آغوش گرفت. دوستان زینب حال وی را از دختر پرسیدند. می گفت نام وی جزو افرادی ست که آزاد خواهند شد. انتظار همچنان ادامه داشت. پنجمین نفر هم آزاد شد. اما او پس از آزادی اعلام کرد که زینب را برگردانده اند و احتمال دارد آزاد نشود. پدر زینب که دیگر طاقت این بازیهای ناآشنا را نداشت، خسته و امیدوار، همچنان به باز و بسته شدن در زندان نگاه می کرد. آزاد شدن زنان زندانی و کمی بعدتر، آزاد شدن مردان زندانی به پایان رسید. خبری از زینب نبود. در همین زمان، سرعت سرسام آور ماشینی توجه همه را به خود جلب کرد. پژویی با شتابی زیاد به طوری که فرصتی برای دیدن سرنشینانش باقی نمی گذاشت به سمت خروجی زندان حرکت کرد و پس از افتادن در چاله ی مقابل در، به ثانیه ای از محیط دور شد. تنها حضور دو زن چادری در صندلی عقب، قابل مشاهده بود.
نگاه ها به سمت در زندان بازگشت. همه منتظر خبری از زینب بودند. سربازی پدر او را فراخوانده گفت که به منزل برود. ماموران، زینب را از زندان خارج کرده اند و وی را در خانه تحویل خواهند داد. پدر زینب، مستاصل از باور یا عدم باور سخن ماموران، نگران دخترش بود که کلید ندارد و اگر زودتر به خانه برسد بدون کلید خواهد ماند. او باز هم با خوش بینی به وعده ماموران اعتماد کرد، هر چند که در آن موقعیت بی خبری، راهی به جز اعتماد نبود. وی در پاسخ به اشاره یکی از دوستان زینب که معتقد بود احتمالا او را در یکی از میادین رها خواهند کرد گفت: نه! آنها مسوولیت سالم رساندن زینب را بر عهده گرفته اند. اما ظاهرا چنین نبود. در حالی که همه راهی کرج، محل سکونت زینب شده بودند تا شاید وی را در آنجا بیابند، ماموران، زینب پیغمبرزاده را تنها، حوالی ساعت 9 شب، بدون پول، فقط با یک کارت تلفن در میدان کاج پیاده کردند. زینب از باجه ی تلفن با یکی از دوستانش تماس گرفت و سرانجام توانست بعد از ده روز تحمل زندان، با پدر و دوستانش دیدار کند.
پنجشنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۸۶
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر